پنجره ها
پشت اینهمه پنجره های شهر
که زُل زده اند به هم
چه دنیاهایی ست !
شاید دو چشم کودکانه ،
هنوز منتظرست ،
تا بابایش بسویش بیاید
ولی او مُرده ست
پس چرا این باور،
در او نمرده ست ؟
شاید دو چشم زنانه ،
هنوز منتظرست
تا شویش بسویش بیاید
ولی آن کبوتر در اسارتی طولانی ،
شاید بقدر یه عمر، همچنان درقفس مانده ست
این وفا چقدر زیباست ،
که اوهنوزدرانتظارعشقش ،
همچنان پشت پنجره مانده ست
شاید دو چشم مادرانه ،
منتظرست تا که چشمانش، بازهم سو اَش بیاید
امیدِ آن دوچشم یعقوب گون
که در فراق یوسفش سفید شده ،
به اینست که لااقل، با حس کفن پسرش، سو اَش بیاید
برای اینست که سالهایی بحد قرن
همچنان پُر از امید ،
پشت شیشه های پنجره ماندست
پشت اینهمه پنجره های شهر
که زل زده اند به هم
یکعالمه قلب است
گاه قلبی آرام می تپد
چون هنوز، آمدن عزیزش دیرنشده
گاه قلبی تند می تپد
چون میداند ، که چقدر دیرشده
دلشوره های پشت اینهمه پنجره ،
گاه بدل میشود به لبخند
نکند آن نقطه که می آید اوست !
گاه بدل میشود به خنده
نگفتم که اوست
گاه بدل میشود به گریه
یادش بخیر
اینهمه سنگفرش کوچه و خیابان
هنوز جای قدم هایش
هنوز مُهرِ اثباتِ تلاش هایش
اینهمه رد پای کفش هایش
همه یادواره های اوست
اینهمه انتظار
بمانند گُل محمدی
چقدر خوشبوست
بهمن بیدقی 99/8/3
بسیار زیبا و دلنشین بود
در وصف انتظار
یامهدی(عج) ادرکنی