خیانت
امضاها، همه جان دارند ، همه آنها گویند :
این سند نشانِ عَقده
ندیده ام تاکنون ،
درونِ روح اش ، نشان ز عُقده
یک هفته است ،
کارم قدم زدن به حالِ فکره
یک هفته است ،
کارم مدام ، نیایش و نماز،
دعا و ذکره
گفتم دراین شهرِغریب
دوست ندارم میهمانِ طولانی شوم ،
همانندِ یه انگل
گفتی مهم نیست برو
قرارِ ما تو جنگل
نشانی دادی ، برو به کلبه
رفتم به آنجا ، اثری نبود درحوالی اش
هیچ ، بجز یه گربه
یه هفته با شورشِ دل گذشته
دلم درونِ دل نیست
پس کجا ماندی عشقم ؟
اینکه قرارِ ما نیست
همه جا مملو شده ،
از صوتِ مکررِ زنجره
کلافه ام
اینهمه از برایم ،
بدونِ تو ، بسانِ یک خنجره
لبها وچشمها یکریز
بهانه تو می گیرند
دائماً نق میزنند
مغز تشرزنان و قلب امیدوار
توی دهن هایشان ، دهانِ آن چهار خُل میزنند
یه هفته شد کجاست ؟ چرا نیامد ؟
سیلْ سیلْ باران آمد
عزیز من نیامد
ساک بدست ، بسوی جای نخستین روانم
به لرزه آمده تنم
مشوش است روانم
تحملم نیست که تجسم کنم ،
چکد یه قطره خون ، از بینی اش
به خودم وعده دادم
به زودی عشق خویش را ،
به شادی می بینی اش
به قدرِ نقطه ای ز دور، دیدمت
تعجبم چرا بدونِ گامی
جای نخست دیدمت
تو که ، کنار خانه ای هنوزم
رحم نمی کنی به من ؟
ببین که سرسام گرفته مغزم
شرشر، عرق می ریزم
مگر حواسِ تو نیست
به ورطه ی آفتابِ کشنده ی تموزم
ای وای آن یه نقطه
دو نقطه شد ، چپیده در کناری
سرم به چرخه افتاد
مابین آن باغ قشنگ
آن باغِ اناری
ای داد بیداد ،
دونقطه ، بی آنکه کناری برود یکی شد
ای وای دیدی چه شد ؟
نطفه ی یک خیانتی دیگر
با بوسه ی زشتی
به پستی باز ریخته شد
بهمن بیدقی 99/7/8
بسیار زیبا و غمگین بود
دستمریزاد