يکشنبه ۴ آذر
چاووش کربلا شعری از علی معصومی
از دفتر مثنوی های کبود نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۹ ۱۲:۳۷ شماره ثبت ۹۰۵۵۵
بازدید : ۳۹۶ | نظرات : ۱۲
|
آخرین اشعار ناب علی معصومی
|
چاووش کربلا
◇◇◇
صدای کاروان
آرام آرام
از مسیر سنگلاخ جاده می آید
سکوتی گامهایش را به پای باد می پیچد
و گاهی ناله ای جانسوز
حکایت های بس طول و درازی را
به چاهی در شرار آه می ریزد
مدینه
منتظر در امتداد راه
با چشمان مشتاقان
به گِرد قاصد نیکو خصال خویش
می گردد
نگاه عترت خیرالبشر
انگار در سیمای شان پیداست
میان آنهمه مردم
بلندای قد ام البنین
پیدا ترین تندیس شهر بیقراران است
چه می بیند؟!
بشیر؟!
آن قاصد پژمرده حالان ...
پیش تر از جمع همراهان خود
آهسته می آید
زمین را سایه های کاروان
در پرتو تنگ غروبی خسته می پوشد
میان سایه روشن ها
تو گویی قلوه های سنگ
با هر بوته می لغزند
غروب آفتاب است و غباری روی دامانش
به پیشانی نهاده دست
و
دست دیگرش روی کمر
نزدیک می آید
شمیم دلبربای کربلا را
با حضور قلب می نوشد
الهی! جان عالم باد قربانت حسین من
بلاگردان سیمای تو چشمان ابوفاضل
چه کس دارد خبر
از حال و احوال پریشانت
و بعد از آن...
تقلا کرده و تا کاروان نزدیک می آید
و بر چشمان غمگین بشیر
آهسته می خواند
تمام مثنوی های بلند شرح ماتم را
بشیر!
جان تو و جان ابوفاضل!
بگو از حال و احوال حسین من داری؟
جوانان بنی هاشم... کجا هستند؟
امان از ظلم بی پایان
فغان از لشگر بی منطق شیطان...
شنیدم بر سر عباس من
ضرب از عمود آهن آوردند
شنیدم چشم شهلایش
خمار از تیر پیکان قساوت شد
ولی عباس من...
نیروی بازویی فراوان داشت
قد بالابلندش
آسمانی از شهامت بود
همآوردی نمی دیدم سپه سالار عالم را
کسی را زهره بی حرمتی با او
نخواهی یافت
چه شد کز روی اسبش
ناگهانی بر زمین افتاد؟
علمدار حسینم وامدار کوه غیرت بود
علی بازوی ماه هاشمی را
بوسه باران کرد
بشیر
آهسته سر بالا نمود و بغض را خورد
و حرفی گفت
چندی از لب خشکیده عباس
و از آوازه مهر و وفای ساقی عطشان
که ...
از ام البنبن دیگر صدایی بر نمی آمد
نشسته روی خاک و
خاک ها را بر سرش می ریخت
الا ای مادر غمدیده دوران!
فرات از خشکی لب های او
سر در گریبان است
زمین در ساحل نم دیده ای از دجله
حیران است
دو دستان یل نام آوردت از بازوان افتاد
به روی اسب جسم خونفشانش
تیر باران شد
از آن تیری که مشک آب را روی زمین انداخت
امید رفتن سمت حرم
از سینه عباس زایل شد
چو از مرکب به روی خاک و خون افتاد
عمود آهنین خصم بر فرقش حمایل شد
●●●
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
آیینی شورانگیز و زیبا بود
خوش آهنگ و دلنشین
اجرتان با بی بی دوعالم
موفق باشید