پنجشنبه ۳۰ فروردين
محسنی بود، محسنی نبود شعری از آرمان سعیدی(آزمون)
از دفتر آرمون نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ جمعه ۴ مهر ۱۳۹۹ ۱۰:۲۲ شماره ثبت ۹۰۵۰۱
بازدید : ۱۸۲ | نظرات : ۴
|
دفاتر شعر آرمان سعیدی(آزمون)
آخرین اشعار ناب آرمان سعیدی(آزمون)
|
محسنی بود در آن شهرغریب*درغریبی ها بُوَد اورا قریب
وی بُوَد از حافظان مکتبش*چون بُوَد عشقش برای میهنش
در دفاع از میهنش جانش دَرید*خون دَرید از شاهرگش خونش درید
کز برای میهنش جانش بداد*از قضا تیرقضا مهلت نداد
آنکه بود قبل از برای میهنش*می دَرید از داغ یوسف جامه اش
یوسف آن محسنم کبری بُوَد*آن بُوَد آن زینب تنها بُوَد
ناگهان آمد ندای محسنم*مادرم اِذن و اجازه خواهرم
می شَوَم تا پای ان خاکریز شوم*تا که از این رو سیاهی ها همه فارغ شَوَم
محسنم رفت در آن کابوس شوم*تاکه دیدم سحری کابوس شوم
دیدمش آنجا میان قتلگاه*ناگهان از قتلگاه آمد ندا
آن همه تکفیری نادان و خام*محسنم را سربریدند تا نهایت تا به کام
تا نهایت دادَنَش اجری به وی*وصل کردند چون که عاشق را به معشوقش چو نَی
محسنم همچو حسینم جان داد*پس حسینم دیده اش وی جان داد
جان داد تا آن سیاهی ها همه فارغ شوند*ناگهان فارغ شوند از غربت و تنهایی ها
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
موفق باشید