عطر حضور تو می آید
کبریت شعورم را
به سنباده ی نی میکشم
الثیای بی نام من
الکل شعر تو در شراب کلمات نمی گنجد
لبم را از لب کاسه ی این کلمات کهن بر میدارم
اینک لب شعر بر اندام من است
بوم پاداش و پارادوکس را پاره کن
جامی از طرح طهور بهتر است
یا طرحی از جام طهور؟!
دوغزال بازیگوش درچشمان من است
به آبشخور بغض تو میبرم
سیرآب خواهند شد به یقین
دوچامه از رمه ی حسرت بر لبهای من بود
به کلیسای آیا و چرا رفتند
پروار خواهند شد به یقین
درخت انجیری در آسمان انجیل است
از اقبال روشنم خسیس نیست
الثیا
از هلال ناگوار این ماه که بگذریم
جنگل بها و بهانه...
جلگه های بی جگری
دلتاهای بی دلی
همه از بوم شقایق خواهند رفت
نه این ارتباط ها اتفاقی نیست
که شقایق و جگر و دل را
به سیخ کنایه و کباب کشیده ام
ساده بگویم
آغوشت را بگشا
جگرم خون است...
تخمه ی ریواس را گفتم
در این سرای اختگی
چه سود؟
یوغ شعاری را به یخه ی پسین دریده ام دوختند
هنوز مومنم به عطر رز
در این سرای هرزگی
چه سود؟!
که ستاره های اقبالم
در جدول ضرب عاقلان
پای ضرب حد و حرام سوختند
آغوشت را بگشا
اینک من ....خود شعرم
پ.ن:
یه چیزایی،یه جاهایی
گفتنی نیست،سرودنی هم نیست
باید زندگی کرد،باید تجربه کرد.همین...