دل زده ام
مدتی ست ازدوستانم
حسابی دل زده ام
همانها که به آتشِ ریا
دامن زده اند
فالِ حافظ ، برایشان بسان قرآن ست
می گویند مقلّد اوئیم ،
ولی از تک تکِ اعمالشان ،
شگفت زده ام
می گویند : ما هم عاشقیم
ولی می بینم : نه عاشقِ خدا ،
بلکه برشهوت ،
تکیه زده اند
میگویند : ما هم مستیم
ولی می ببینم : نه مستِ خدا
بلکه گیلاس گیلاس
شراب انگور زده اند
میگویند ما هم درطریقتِ اوهستیم
ولی میبینم : نه درطریقتِ خدا
بلکه سیبلِ گناه را ،
نشانه زده اند
قرض الحسنه را مؤسس شده اند
ولی به رِبا دامن زده اند
ظاهراً شیر فروش اند
ولی آب را جای شیر، جا زده اند
می گویند همه ایام درخدمتِ خَلقیم
ولی فقط از ویترینی پُر ازمنّت
نمایشگاه زده اند
اشکِ مردم را درآورده اند ولی ،
خود را منجیِ بشر
جازده اند
کاش خفه میشدند این به ظاهر دوستانم
کاش کنارشان دیگر سکوت بود و سکوت
ولی درعوض ،
مردمی را میدیدم
که رها ز ریاکاری هایشان
خنده ای ازشادی ، نه از جنون
از تهِ دل زده اند
بهمن بیدقی 99/5/30
زیباست
با مفهومی زیباتر
موفق باشید