باز نَعشی جَویده مَغزم را
فَضله موشی که دُم در آورده
روی حَلقم دریده شعرم را
توله گُرگی که سُم درآورده
باتوام توده چِرکِ خُشکیده
دُمَلِ خیسِ بَعدِ خونریزی
فکر کردی که شعر میمیرد؟
باورت شُد که شَمس تبریزی؟
قبلِ پاییز، تازه فهمیدم
ریشه، همخوابه ی تَبر گردید
قِصّه ی داغِ نَنگ این غُصّه
رویِ اَلوارها، خَبر گردید
*** هایی که مَرد نامیدم
جای انسان، شُغال پاشیدند
این زنانی که شِعر بلعیدند
روی هر قَبر، مُرده زاییدند
مرگ بر نُطفه های بعد از تو
تُف به آن ذهنِ پوچ وتوخالی
باورت هم که سَهم سَگ هاشد
مانده ای با جهان پوشالی
آنقَدَر شاعرم که می دانی
من غزل، بی بهانه میسازم
روی هر ساز و تار و گیتاری
با نگاهی ترانه میسازم
نَخ به نَخ وَصله میزنی برمن
تا ببندی دَهان و آوازم
مثل هر بادبادکی، تنها
نَخ بُریدم، دراوج پروازم
هادی و شِعر را تمامش کن
از دهانِ کثیف ِتُهمت ها
یوسف از چاه، آسمان بوسید
ازپسِ انجمادِ ظُلمت ها
#هادی_محممدی
جهت اطلاع:
در مصراعی که نام شاعر نوشته شده است با عنایت بر اختیارات شاعرانه هجای کوتاه با بلند بدل گردیده است و این امر تعمدی است.
مخاطب این شعر کسانی هستند که از آثار ادیبان و شعرا سرقت مینمایند
بسیار زیبا و شورانگیز بود
مبین مشکلات جامعه ادبی
دستمریزاد