پی اِسِ گمشده
آمدی و عاشقم کردی و رفتی
سالها ، گشتم به دنبالت
ولی هربار، ردّت را گرفتم
رسیدم من به شهرِ ناکجاآبادی خاموش
شنیدم روزِ پیش اش بامدادان
ازآنجا هم گذر کردی و رفتی
سالها به قدرِ قرنها
برای من بدونِ تو ، گذشته
نمیدانی که حتی ،
درونِ شهرِ رؤیاها
به دنبالِ تو گشتم
ولی هربار، تو را دیدم به رؤیا
ز شادی و شعف ، با شوری بیتاب
ز خوابِ باصفایم که پریدم
دگرباره پس از بیداریِ تلخ
دگرباره به ضرب کوششی محض
ترا دیگر ندیدم که ندیدم ،
تو گویی که بخار شدی
درونِ خواب و رؤیا
یه جورایی به کل ،
رفتی که رفتی
اما دیشب
عجب وقت خوشی بود
روی سِن ، من
آکتوری محبوب بودم
دوچشمانم که ، چشمانِ تو را دید ،
دگر بازیگری ، مخدوش بودم
نخست چشمانِ خود برهم نهادم
به خود گفتم اگر رؤیاست ، نمانَد
ولی دیدم سرِجایت ، تماشاچی نشستی
حقیقت داشتی ،
مثل من و ما
دگر بخار نگشتی و نرفتی
همه ی پی اس ام ،
در ذهن ، گم شد
همه ی افتخارم ضایع گون شد ،
تراژدی مبدل شد به مضحک
همه حس اش مثالِ یک تریلی
به خوابی واژگون شد
به شرمندگی اش ، ولله می ارزید
دلم بیتاب بود ، بیتاب تر شد
اول کاری که کردم
پشتِ صحنه
تنگ ، به آغوش ات کشیدم
نمیدانی که حتی حینِ بوسه
به خود تکرار میکردم که آیا ؟
تو جسمی یا که روحی ؟
ولی جسم ات ندا میداد چه روحی ؟
بگو ازعشق ، یک تلّ ،
نه ببخشید ، یه کوهی
نه یک کوه
بلکه حتی رشته کوهی
آنهم یک کوهِ خوش ، یک کوهِ بختی
تویی تنها برای من
مثالِ خوشبختی
نمیدانی چقدر خوشحال گشتم
از اینکه تا همیشه ،
ماندی پیش ام
دگر شُکرِ خدا
جایی نرفتی که نرفتی
بهمن بیدقی 99/5/7
بسیار زیبا و جالب بود
غمگین و دلنشین