آکاردئون
یه صاحبخانه ،
که چندروز، اجاره اش دیرشده بود
به جانشان افتاده بود
چون خوره
یه پدر،
نوازنده ای دوره گرد
که چندروز، بیماری به جانش افتاده بود
معلوم بود که از روزگار
حسابی دلخوره
یه مادر،
که از دیدنِ فقر
حرص وجوشی عجیب ،
به جانش افتاده بود
معلوم بود که پُر است ،
از نگرانی و دلهره
یه دخترِ دمِ بخت ،
از دیدنِ اینهمه
معلوم بود که ،
خون خونش را میخوره
یه پسربچه ،
که فکری به سرش افتاد بود
اینهمه را می دید و ،
برایش دست کمی نداشت
از لولوخورخوره
آکاردئونِ پدرش را برداشت رفت
پدر مادر به غیرت اش آفرین گفتند
به هم گفتند : راست گفتند پسرِخوب
به دردِ دورانِ مخمصه میخوره
آکاردئون میزد که یک گروه نمایش خیابانی
وارد شدند به پارک
با کلاه وچکمه و لباس قزاقی
همان هیبتی که بدردِ آکاردئون میخوره
دلشان به حالِ پسربچه سوخت
با آهنگش هماهنگ شدند
شروع کردند به لِزگی رقصیدن
همان رقصِ زیبایی که
با ریتمِ قشنگِ آکاردئون میخوره
مردم ، جمع شده بودند نگو و نپرس
پس از اتمامِ رقص ، دیدند
محوطه شان از اسکناس و سکه پُره
همه را جمع کردند و با خنده و لبخند
دادند به پسربچه و رفتند
چشم پسربچه ز شوق ، پرشد ز اشک
همان سیل اشکی که به دردِ باران میخوره
نگاهش را دوخت به آسمان
به خدا گفت : ممنونتم خدای مهربونم شُکر
چه خوبه که ناگفته ها را میشنوی
شربتِ شیرینِ عشقت
بدردِ علاجِ همه دردها میخوره
وقتی که ناشکیب
ماجرا را تعریف میکرد اضافه کرد :
قبل ازآمدنِ به پارک پیشِ خود گفته بودم :
خدایا کمک ام کن ، منهم سعیِ خودم را میکنم
ولی با اینهمه به خود گفته بودم :
برای بدست آوردنِ پول ،
من که چشمم آب نمیخوره
بهمن بیدقی 99/6/10
خاطره انگیز
مبین مشکلات جامعه