چای قند پهلو
بفرمایید سرکارِعِلّیِه !
اینهم یک چای قند پهلوی لب سوز
دقیقاً همانطور، که امر شد
داشتم عرض میکردم خدمتتون
اون زندگیِ کوفتی ،
کنون به لطفِ سرکار
همه ش تبدیل به ،
بازی و، جرّوبحث و، حرف شد
گاه شبیهِ تخته نَردی
تاسِ سرکار، همیشه جفت شیش
نتیجه اش برای من ، مثل لگدهای الاغ
همیشه ز بدشانسی ، جفت تک شد
گاه شبیهِ شطرنج
جایگاهت شاه و سلطان
رتبه ی من سرباز
این اواخر، مبدل به اسب شد
گاه شبیهِ مارپله
گرچه با سعی ، پله میشدم بهرِ عروجت
ولی با نیش های جناب عالی
روحم لرزید
جسمم ز اوجِ پلهها ، مکرر پرت شد
گاه شبیهِ ورق بازی
تو شدی یک بی بی
جایگاه من ژوکر
در حقیقت تلخکِ قصرت شد
گاه شبیه 21
سهم ات ، دو تا آس
وضعِ آس وپاس من ،
پَست تر، ز پَست شد
چرا حرف نمیزنی ؟
ظاهراً خسته شدی ازآنهمه ورّاجی
که تک تک اش ،
باعثِ اینهمه درد شد
حالا من خسته شدم ازهمه چیزت
هرجا میخواهی برو
برام دیگه هیچ فرق نمیکنه
برو دیگه برنگردی که حالم ،
مثل همیشه به کنارت ،
بد شد
فقط قبل از رفتن ،
یکبارهم که شده
لجبازی نکن !
حرفِ من رو گوش کن !
چایی تو بخور
سرد شد
بهمن بیدقی 99/5/15
بسیار زیبا و غمگین بود
دستمریزاد