بمان در خانهی قلبم به کوچه اعتباری نیست
زمانِ احتیاط است و خیابان را قراری نیست
همه فهمیدهاند اینک که این دنیای بیسامان
دگر از ننگِ تزویر و هوای کینه عاری نیست
بترس از روزگارانی که از شالوده آلودهست
در این بیغولهی وحشت دم از عفتمداری نیست
خلایق دونتر گشتند ز دیروزِ فلاکتها
بمان درخانهی قلبم، که بیرون را عیاری نیست
ترقی کرده زندانبان به صدرِ مجمعِ رِندان
ولی در بندِ بیرنگی دگر میلِ فراری نیست
نکرده خر عبور از پل که هر صاحبخرِ خاطی
به فکرِ تازهپالان است و در فکرِ مهاری نیست
بهارِ انقراض آمد، به تابستان بلا بارید
دگر مازندرانها را تورنگ و کبک و ساری نیست
ولیکن خلوتِ دل را صفایی است و سامانی
اگر هم آنکِ درد است، تحمل هست و زاری نیست
بهغیر از قاریانِ دل همه کذاب و بدذاتند
سرودِ راستگویی را دگر تابِ هواری نیست
بمان در خانهی قلبم اگر دنیا همین دنیاست
هوایِ دل همه پاک است و جز از عشق و یاری نیست
همین امروز، نه در وعده، نه یادِ خاطراتِ دور
به تقویمِ خردمندی گهِ خوش بهرِ پاری نیست...
... اَدِر کاساً و ناولها، دَعِ دُنیا و اَهملها
که عشق ما همه سخت است و آسانی به کاری نیست
سلام
خوش آمدید به جمع ما