سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 29 اسفند 1402
  • روز ملي شدن صنعت نفت ايران، 1329 هـ ش
10 رمضان 1445
  • وفات حضرت خديجه سلام الله عليها، 3 سال قبل از هجرت
Tuesday 19 Mar 2024
    به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

    سه شنبه ۲۹ اسفند

    وقتی قلم زبان بریده ،دگر جای حرف نیست

    شعری از

    فاطمه کیانی(میترا)

    از دفتر کاهگل خانه نوع شعر غزل

    ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۳ تير ۱۳۹۹ ۱۲:۳۸ شماره ثبت ۸۷۲۸۹
      بازدید : ۲۳۴   |    نظرات : ۴

    رنگ شــعــر
    رنگ زمینه
    آخرین اشعار ناب فاطمه کیانی(میترا)

    وقتی قلم زبان بریده، دگر جای حرف نیست
    فریاد این سکوت تو ،اینجا شگرف نیست
    اینجا کسی ،به چشم کسی دل نبسته است
    لالا کن ای عزیز دلم،ساز برف نیست
    دیگر زمین به سردی ی تو خو گرفته است
    دیگر هوا به رامش قلب تو خفته است
    تو نیستی که بگویی، شب چگونه گذشت؟
    عکست ولی حکایت این راز گفته است
    سهمت زنفت ،یخ زدن و مرگ بی صدا
    از برق ، خاموشی ،از زمین ،گور بینوا
    سهم عدالتت ،زهوا گرد خوردن است
    خوابت نبرده ، بلکه به دادت رسد خدا
    آنها که از بهشت ترا وعده داده اند
    در قصر خویش لمیده ،چنان شاه زاده اند
    از پستی ی جهنم دنیا عبور کن
    که وعده ی بهشت به مرگ تو داده اند
    میترا کیانی
    آتش زده خشک و تر که دودی بکند
    شاید پس ازین سیر صعودی بکند
    با پا نه، سراپا برود هر قدمی
    دل داده ،عنان داده،چه سودی بکند؟
    آورده نسیم بوی گیسوی گلی
    او غمزده بر نشئه حسودی بکند
    بادود فضانورد و آسمانی شده است
    گل بیندو گل گفت و شنودی بکند
    دادست همه دارو ندار ش بر باد
    کاش با ترک جهان بود و نبودی بکند
    رفتی و قناری دیگه ، واسه گلها نمی خونه
    دیگه گلها نمی خندن ، شکوفه تو لک می مونه
    باورم ورق ورق شد ، مث گلهایی که مردن
    تو هوایی که تو نیستی ، منم وغم زمونه
    میترا کیانی

    چه زیبا آبشار گیسویت بر سر شانه می ریزد
    چگونه چشم من از دیدن رویت بپرهیزد
    خزان افتاده بعد از رفتنت بر پهنه ی این دشت
    تو آغاز بهاری ،فصل تو ،شعر تر انگیزد
    تو رامن دوست می دارم ولی این آخر خط نیست
    چه شرها بعد ازین بر پا کنی ،آتش که برخیزد
    تو میخندی نگاهم در لبانت خیره می ماند 
    پشیمان میشوی گاهی که قند از غنچه میریزد
    چه شیرین بوی عطرت در فضای مغز می پیچد
    شدم خسته ،نگاه بی قرارت باز بستیزد
    مبترا کیانی
    زاده هر روز به این تقویمی
    به بهاران دلم تقدیمی
    فرودین محو قدمهایت شد
    مادر سالی و خوش ترسیمی
    آن بهشتی که تو حورش باشی
    خاصه در مرز عبورش باشی
    قدمت سبز و دلت جام شراب
    عشق ارزد که صبورش باشی
    نیست خرداد،مگر شاد ببینم رویت
    تیر ترکش به کمان ابرویت
    شانه در دست تو را می پایم
    گره بگشای تو از گیسویت
    خط مردادی آخر هستی
    دل به شهریور دنیا بستی
    همه شب خواب تو را می بینم
    کاش می شد برسانی دستی
    مهر با روی خوشت می آید
    چای من قند لبت می باید
    خنده ات اول دنیای من است
    دل شکستن به دلت می آید؟؟
    بوی آبان و غزلواره ی تو
    دل آذر شده آواره ی تو
    چو خزان در ورق تقویمی
    که طبیعت شده بیچاره ی تو
    قصه ی هرشب من دریلدا
    چو بهاری به زمستان زیبا
    برف دی باتو تماشایی تر
    بهمن از جانکند قلبت را
    کاش اسفند تو فرزانه شوی
    گل به امید که گلخانه شوی
    اگر این سال به پایان برسد
    یار من ،همدل و هم خانه شوی
    میترا کیانی
    باورم می شود که قصه ی تلخ
    انقراض پلنگ ایرانی است
    زخمی ی سالهای طولانی
    درد مزمن ،به زور مهمانی است
    باورم می شود پس از اینکه 
    خانه ام می رود به ویرانی
    حرف کفتارها شده قانون
    مرد عاقل ،به مرزهای جنون
    باورم می شود که می گویند
    خون ما شسته میشود در خون
    گرگها ،سر سپرده ی کفتار 
    حرف،،،
    زندانی ی دل تبدار
    دست ها،،،
     بسته شد چه باید کرد
    گوش کر ،با چه می شود بیدار
    مرد کو ؟ کو پلنگ ؟
    می بینم ،،،
    تکیه گاهی چو کوه رفته به دار
    میترا کیانی

    سخت است سخن گم بکند قافیه اش را
     دستش نرود تا بسراید گله اش را 
    با پای خودش آمده در معرکه اما
     با زور به سر می برد این حوصله اش را
    میترا کیانی
    آیینه را خیال رخت بی قرار کرد
    چرخیدن جهان ، تو به مرکز مدار کرد
    دارم هزار ناله و خاموش مانده ام
    شعرم به حرمت تو سکوت اختیار کرد
    درخواب می گذشت خیالم ز کوچه ای 
    که سایه ات شبانه زچشمم فرار کرد
    آن کودک درون که به پای تو پیر شد
    بنشست گوشه ای و شکایت ز یار کرد
    شاید هزار بار مرا دوره کرده ای
    بودی ستون که پیچ تو عشقم مهار کرد
    با کفش کهنه ای که به پایم دریده شد
    زخمم حکایتی ز غم بی شمار کرد
    می مردم و به یاد رخت آه می کشید
    آن لحظه ای که عشق تو قلبم شکار کرد
    میترا کیانی
    علایق رفته بر جا مانده عینش  
    شقایق مرده اندر پای شینش 
     به جای حرف قاضی مانده قافی 
    به عشق آخر شده این باده صافی 
    میترا کیانی
    رفتی و قناری دیگه ، واسه گلها نمی خونه
    دیگه گلها نمی خندن ، شکوفه تو لک می مونه
    باورم ورق ورق شد ، مث گلهایی که مردن
    تو هوایی که تو نیستی ، منم وغم زمونه
    میترا کیانی
    ۲
    اشتراک گذاری این شعر

    نقدها و نظرات
    عباسعلی استکی(چشمه)
    شنبه ۱۴ تير ۱۳۹۹ ۲۲:۳۳
    درود بانو
    بسیار زیبا و دلنشین بود
    دستمریزاد خندانک
    محمد باقر انصاری دزفولی
    شنبه ۱۴ تير ۱۳۹۹ ۰۹:۲۴
    بداهه ای تقدیم شمااستادگرامی
    نغمه ی چنگ و رباب
    آوای قمری های مست
    همنوای شعرت شد
    حنانه میخواهم چکار
    خندانک خندانک خندانک خندانک
    فریبا غضنفری  (آرام)
    شنبه ۱۴ تير ۱۳۹۹ ۰۹:۳۳
    درودتان بانو
    زیباست 🌹🌹🌹
    فاطمه کیانی(میترا)
    يکشنبه ۱۵ تير ۱۳۹۹ ۱۱:۲۲
    بیمارم و یارای جواب سخنم نیست
    تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


    ارسال پیام خصوصی

    نقد و آموزش

    نظرات

    مشاعره

    کاربران اشتراک دار

    محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
    کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
    استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
    0