مادر ای دریای زیبا و بی پایان مهر
با حضور سبز باشی ،روشنی بخش سپهر
آسمانی غم شده ،پنهان میان سینه ات
گرچه میبینم جهان ،در روی چون آئینه ات
آن صدای لای لایی ی و عزیزم گفتنت
بهترین آرامشم ،عشقم ،امیدم ،دیدنت
دست پینه بسته ی تو تا ابد بوسیدنی
آفتاب زندگی از روی خوبت دیدنی
همچو کوهی سربلندی ،تکیه گاه محکمم
تاتو را دارم ، تمام زندگی را بی غمم
میترا کیانی
ای طنین مهربانی در صدایت آشکار
دستهای گرم خودرا بین دستانم گذار
می درخشی چون نگین برحلقه ی این زندگی
حرمت موی سپیدت ،شد پناه و اعتبار
تاج سر هستی برایم ،خون رگ در هستی ام
نام زیبایت به دفتر ،می برم با افتخار
با صداقت یاد دادی عاشقی را در مرام
گوهر کمیاب لطفی در مسیر روزگار
همچو کوهی ،پشتوانم ،زنده باشی تا ابد
با تو هرفصلی برایم می شود، فصل بهار
ای پدر آرامشم ،ای بهترین آموزگار
واژه واژه ،حرفهایت می نویسم یادگار
میترا کیانی
این رسم عید چیست ؛که گویای عید نیست
بی دلخوشی بهار؛ به دنیا سعید نیست
با گفتن مبارکت این روزها؛ چه سود
جان دادن شکوفه؛ بهار امید نیست
تحویل حال نشد؛ به یمن دعای حال
مرگ است زندگی؛ که به عشقش نوید نیست
هرسال این امید؛ که بهتر شود ز پار
سرویس فک به عید که کاری بعید نیست
حقی به اعتراض نداری ؛ بساز اگر
در پیرهن نشانی ی یقه؛ سفید نیست
مست است هرکه دلش خوش شده به عید
این دلخوشی نپاید وعمرش مدید نیست
میترا کیانی
آمد بهار ،مرغ فراوانم آرزوست
حالا کباب برگ وبره ی بریانم آرزوست
دارم هوای بندر و اطراف ساحلش
قصد شنا چو بچه ی شیطانم آرزوست
یک خودروی تمیز، اگر آیدم به دست
نه ،راضی ام ،قراضه ی پیکانم آرزوست
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
شربت نخاستم ،قهوه ی فنجانم آرزوست
قصاب می دوید و خری پیشتر از آن
عرعر که می کشید ،ز وجدانم آرزوست
عمری همیشه پیر ،دل افسرده مانده ام
دوران عوض شود ،پی ی جبرانم آرزوست
دیگی که سردر آن نجوشد زبهر ما
سگ خور شود رواست ،زبنیانم آرزوست
در سر مدار بسته ،تنی چند بی سرند
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
میترا کیانی
شب به آهستگی از کوی دلم کرد گذر
زیر چشمی به سراپای تنم بست نظر
گفته بودش که جهان زیر نگینی دارد
دست تنها ،من و چشمش چو جهانی لشکر
سست شد پایم و انگار حریفم دردست
کرده آماده زند ریشه ی جان را به تبر
شب زلفش همه جا سایه به روزم انداخت
ماه من هست ،زخوابم نرود وقت سحر
داده بودم همه هستی و شدم راضی که
نیستی هم بدهم ،نیست مرا قید ضرر
گرچه زد خنجر عشقش ،به زوایای تنم
دارم امید وصالش به همین خون جگر
از بهشتش به جهنم ،چه کند تهدیدم
کو جوانی که نبرد ارث ،ز اخلاق پدر
میترا کیانی
در وصف مادر