سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 9 فروردين 1403
    19 رمضان 1445
    • ضربت خوردن حضرت علي عليه السلام، 40 هـ ق
    Thursday 28 Mar 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      پنجشنبه ۹ فروردين

      جنگلی در آتش چشمانت میسوزد

      شعری از

      مسعود اسماعیلی

      از دفتر دلشکستگی نوع شعر سپید

      ارسال شده در تاریخ جمعه ۶ تير ۱۳۹۹ ۱۶:۴۰ شماره ثبت ۸۷۰۴۰
        بازدید : ۲۷۰   |    نظرات : ۱

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر مسعود اسماعیلی

      ‍ من را بخوان برای هزار بعد من 
       از رستنگاه مو مذاب میریزد بیرون 
      من را فریاد شو برای شب گریه های بعد من
      من هزار عکس پاره در پیاده رو ام 
      پوست ای بکش بر اندامم از نگاه عریانت
      ای باورِ فرو رفته در پوست تنم ،
      گورستان دست جمعی ام برای  قمریان 
      جنگل بخوان مرا به قطره قطره ی رودهای چشم من،
      از عناصر جسمم فقط کمی باقیست 
      کمی از هزار زاویه‌ای خطوطِ شمال و جنوب دل گرفته ام 
      قدم هایم تا سرخیِ خورشید برای تو 
      چه بر سرِ این جنگل آورده اند ؟
      با بالی شکسته به نفرت نشسته ام 
      این بال شکسته را تماشای چشم توست
      افتاده ام زیرِ قدم های کهن سالی ام 
      وطن/ درد را ببین چه بر سرِ من آورده اند.
      ای بافته شده در روحم 
      ای رگ های به انتها رسیده 
      من به تعلقِ تصویری عمود رسیده ام 
      عمود که افق را می جود
      از رفتنم به انتها از ماندم به رفتن .
      رسم نبود اینگونه به استین ات نبافم خویش را 
      کجای من ،کجای جنگلت درختِ ویرانه خواندنم؟
      ببار برمن از انتهای جهانت 
      از جای که رود رسوب می‌کند به خواستنت
      ببار بر من به تعلقت
       به پاهای رفته از انزجار کسوفِ پلک های 
      همیشه بسته،
      ماندن را از شعر های بعد من بخوان
      چه فرقی میکند شب بوی گل بدهد یا تعفن؟!
      اما یاس کبود است و زیرِ گلویش رد معاشقه.
      این گوه دانی ماه هم معما شده است ،
       شیاره های ذهن در بلاغتِ کلام/گنگ،
      و خوب میدانم آنطرف جنگل هوا به التماس درختی ست 
      که شب گذشته باردار شده است .
      از شب چه مانده است 
      و کجا انگشتانِ برگ ها به خاری فرو رفته نیست
      اینجا میان فقراتم جنگلی اتش به پاه دارد
      جنگلی میانه های تنم 
      درست زیرِ شقیقه هایم.
      ای خون بهای داشتنت به فرو رفتگی های هرچه بیشترم،
      تحریک خون به مناقشات اضلاع بیرونی ام 
      دست به انقلاب جدیدی زدِه است 
      تو بگو ،
      فقط تو ،
      چه بر سرِ این جنگل آورده اند ؟؟
      حالا کمی از من در پیاده روی گام هایت مانده است 
      آنطرف تر از هر چه رو به رفتن 
      هرچه به تخلیه قشاع درونی ام 
      هرچه به تمام شدنم 
      من آن خطوطِ پیاده رو های شهرِ بی عابرم 
      که هیچ کلاغی هراسی بدل از مترسک ندارد
      بر من از تخم ریزی احساسِ مردِ شده ات بگو
      که دهان به انفجاری عظیم چشم دوخته است .
      آخرین قطره ات را در جنگل قهوه ام سر بکش
      و من را بخوان برای هزار بعد من ،
      هزار بعد از منی که نیستی ات را شعر می شوند...
      #مسعود_اسماعیلی 
      جنگلی درآتش چشمانت میسوزد
      ۲
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      فریبا غضنفری  (آرام)
      شنبه ۷ تير ۱۳۹۹ ۱۰:۲۷
      تلخ و زیباست
      درودتان 🌹🌹🌹
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0