روزی تو عاشق می کنی ،دست شقایق را
مهرت به آتش میکشد ،دلهای عاشق را
پنهان نکن رسواییم ،حقم اگر باشد
دیگر نمی ترسم ،کنی افشا حقایق را
دزدانه دستان تو را در دست میگیرم
دارم پرستش میکنم معبود لایق. را
بعداز تو هرخواهش به چشمم خار میگردد
با من بمان ،من دور خواهم زد علایق را
بادی اگر آمد ،نگردان روی سمت باد
دنیای ما کی می وزد ،باد موافق را
بیمارم و درد مرا جز تو علاجی نیست
من میشناسم یک طبیب خوب وحاذق را
رفتم ز دستت ،درد مزمن ،مرگ تدریجی
برگردو برگردان. به من ،احوال سابق را
من غرقه ی دربای چشمت گشته ام حالا
موج امیدت ،کی رساند دست قایق را
تو درهوایم می دمی،جای نفس هستی
عمریست بی تو میشمارم، هی دقایق را
خاموشم و شب درسیاهی، ماه رویت کو
کی آفتابت می رساند صبح صادق را
میترا کیانی
سایه ی سیاه جنگل ،شبو تا سحر گرفته
برگای سبز و شکوفه ،زیر بال و پر گرفته
نور نقره ای مهتاب ،غم و دردو برده از یاد
بوسه های شبنم از گل ،توهماغوشی ی با باد
حس همبستری ی آب، زنده کرده خاک مرده
پاکی و زلالی آب ، غبارا شسته و برده
راز عاشقانه هارو ،گل پیچکا می دونن
تو گوش جنگل مجنون ،سره ها با هم میخونن
صبح که دست زرد خورشید،پرده رو کنار کشیده
خون سرخ لاله ها رو کی تو آسمون پاشیده
شور آواز قناری ، تو گوش چشمه می ریزه
هنوزم شیرای جنگل ،برا مردمش عزیزه
بوی عطر رازقی رو ،روی دامنت شناختم
تونبودی و همه عمر،واسه عشقت قصه ساختم
کرم ابریشم دلتنگ ،تو وجودت پیله کرده
شوق پروانه شدنها ،همه رو بی کینه کرده
زیر سایه ی درختات ، همه شعرا دلنوازن
زنبورا با شهد رازت ،کندوی عسل میسازن
میترا کیانی
با سلامت بسلامت برسم جانانم
شور عشق تو که آتش زده بر ایمانم
با سلامت شود آغاز همه زندگیم
زندگی هر نفسی ،زنده به دلبستگیم
میترا کیانی ..
من از تو خاستم که بمانی فقط همین
دل داده ام جواب سلامی ،فقط همین
دل بسته ام ،زجان نکنی دست من رها
دارم امید توجه زنگاهی ،فقط همین
میترا کیانی
گاهی عاشقانه غریب میشوی ...
وقتی عطر نفست در فضای ذهنم می پیچد
عاشقی قشنگترین اشتباه دنیاست
بلندترین صدایی که محکوم به اعدام است
سرخترین خونی که رنگ ندارد
بزرگترین دردی که محل دردش را نمیدانی
بزرگترین زخمی که پیدا نیست
عاشقی خودش تنهایی ،یک دنیاست
عاشقانه ها را دوست دارم ..
چون هم درکش میکنم
هم اگر یک دنیا بنویسم ،باز هم حرف نگفته دارم ..
عاشقانه یعنی دنیایی که جمعیتش دو نفر است ..و زیباییش یک دنیا
.میترا کیانی
جنگل .در سایه ی سنگینی ازسیاهی شب ..در حجابی پوشیده از سبزی برگ ..در زیر نور نقره ای رنگ مهتاب ...در هماغوشی باد ..با بوسه های شبنم ،،،جان میگیرد. . ،راز عاشقانه هارا پیچکهای پیچیده بر درخت بهتر میدانند... آبها آواز همبستری با خاک را در خواب جنگل خوانده اند.،،وگرنه هیچ حسی آنقدر پاک و شفاف جلایش نمیداد ..و صبحگاهان باعطر نوازشگر نسیم ، پرتو طلایی رنگ خورشید پرده خاموشی از صورتشان بر میدارد..و ..چه کسی آواز گنجشکان را در روح آب تزریق میکند.. رز سرخیش را از خون کدام آلاله بر رخ کشیده...بوی تو را چه کسی تقدیم به یاس رازقی کرده ،تا آتش حسادت در قلبم روشن کند....کرمها درابریشم تو پیله میکنند تا پروانه شوند ...کنف در موم تو غلتیده ،تا آتش عشق را درتو روشن سازد ..تو لایق درخشیدنی ..زیر سایه درختان کهنسال قدم خواهم زد،زنبور ها ارام ارام از رازهای شیرین جنگل، عسل میسازند..اگر دستان تو در دستم قلاب باشد ..توباشی همه چیز زیباست ..
میترا کیانی
هم با تو گرفتارم و هم بی تو و تو می دانی
با عشوه به پیش میکشی مرا ، به قهر پس می رانی
زهری که به شهد خنده هایت آغشته کنی
سر می کشم و گذشته از سرم ، دوا درمانی
میترا کیانی
حال من با او خوشست و حال او با اوخوشست
عشق او با دیگران ،دلتنگی اش مال من است
میترا کیانی
فی البداهه ،بی امان، آمد غزل در دفترم
بی امان با چشمکی ناز نگاهت می خرم
فی البداهه دستهایت با قلم آمیخته
عشق را بی شائبه در جان کاغذ ریخته
میترا کیانی
تو و دیوونه شدنها. ،منم و ناز کشیدنها
من که اینجوری نبودم ،من و دیوونه شدنها
تو وچشمات که حسودن ،منم و پرکشیدنها
عطر رو تن و لباست ،دل و وابسته شدنها
دیدن تو ،خلوت شب ،قلبم و پرپر زدنها
چشمکای نصفه نیمه ،مردن و زنده شدنها
دستای نرم و ظریفت ،بارون و قدم زدنها
تو و رفتنت عزیزم ،مونده ام تنهای تنها
میترا کیانی
کاشکی بودی و می دیدی که دلم هواتو کرده
بعد تو هوای شهرم همیشه تاریک و سرده
چشامو گرمی ی عشقت ،به گذار جاده ها دوخت
آرزوی دیدن تو ، تمام لحظه هامو سوخت
میترا کیانی
بسیار زیبا و جالب بودند