حال من خوب خراب است و نمی دانی تو
بخت درمانده به خواب است و نمی دانی تو
بد نشان رفتی و تیرت به خطا خواهد رفت
نقشه های تو بر آب است و نمی دانی تو
تو کجا ،عشق کجا ،با که ،دل آزار که ای؟
این سوال عین جواب است و نمیدانی تو
مانده ای فارغ از احوال جهان ،خندانی
زندگی غرق شتاب است نمی دانی تو
زیر آبی و فرار از همه و دور از چشم
آینه در پس آب است و نمیدانی تو
حرف ناگفته زیاد است و زبان سوخته ام
خاموشی حرف حساب است و نمیدانی تو
تو که با خنده ی خود قصد عذابم داری
خنده پایان عذابست و نمی دانی تو
میترا کیانی
بگو جانان که بی تابی ..
شبی راحت نمی خوابی
چه مهری خورده رو لبهات
که خاموشی و کم یابی
شب خاموش و سردم رو
بکن روزای آفتابی
من احوالت رو میپرسم
نمیگی، روی اعصابی
میترا کیانی
امشب برایم باز کن آغوش گرمت را
با رقص غوغا کن ،بلرزان قلب شهرت را
رسوایی و دلدادگی ،دیوانه می خواهد
فریاد کن سرمستانه ،با آواز دردت را
بس کن صبوری،عاشقی هم عالمی دارد
تاکی به دوشت میکشی ،این بار محنت را
هرفصل هم بر تن،جهان پیراهنی دارد
پائیز رفت، آتش بکش پایان زردت را
باران نمی آید ،به دریا زن دلت این بار
در ورطه از دریا ببر این بار سهمت را
اینجا همه در جستجوی آب و نان هستند
تو گوهری ،اینجا نمی دانند قدرت را
ما زندگان هم، مردگانی نوبتی هستیم
در زندگی باید غنیمت داشت فرصت را
میترا کیانی
از کجا فهمیدی، که من از در به دری می آیم، و تو در حس دلم گم شده ای
از کجا فهمیدی که دلم غرق تمنای لبانت شده است
هیچ می دانی چشمهایم ابری، گلویم پر بغض وتنم در تب تست
کاش می دانستی، که گلم شوق شکفتن دارد ، چترم آرزوی باران
و فقط لبخند تو را کم دارم، تا به احساس حقیقت برسم.
تو کجایی وقتی پر آغوش خدا منتظرت میمانم، تو کجایی که دلم حسرت باران دارد
شاخه ی مهر کجا سر بکشد، وقتی تو دور ازمنو من دور از تو
دستهایم سرد است، لبهایم خشک و ترک خورده در امیدی که تو می آیی،
باران می آید
حلقه ی شادی چشم، دور انگشت زمان می پیچد
و غزل واره نگاهم پر میشود از چشمانت
از کجا فهمیدی که تو از حس دلم لبریزی
از همه حس خدا لبریزی
میترا کیانی
حال من بی تو خرابست و تو دلت با دیگریست
خوش خوشانت ای فلک ،کی نویت ما میرسد
میترا
وقت دیدار یار نزدیک است
در زمانی که هست نامعلوم
قهوه و کافه واژه ای تلخند
گر چه هستند هر دو با مفهوم
بداهه میترا کیانی
قهوه قاجاری چشمت به کامم ریختی
کی دلم با شعبده در قلب خود آویختی
هست دیداری میسر ،قبل مردن ،کن حلال
بوسه کردم گردنت را ،در خیالاتی محال
میترا کیانی
روستایی هست شارک، چنان باغ بهشت
از تولد ،کودکی ،تا سرنوشت
دشتیاری حلقه و شارک نگین
نیست جایی بهتر از آن در زمین
سد کومپو ،خاطرات کودکی
خنده ها با گریه های زورکی
آب تنی و روی شن ،غلتک زدن
جای سوز آفتاب از پا وتن
در پلار کوه ،چیرزه، غرق خاطرات
شاه عشق کودکی ،می گشت مات
رودخانه ،جای رقص ماهیان
جز خوشی حرفی نبود اندر میان
گاه می شد خشک و گه سرشارآب
گاه پرشور و گهی در عمق خواب
خشکسالی همچو کابوسی شده
اژدها مهمان طاووسی شده
بهتوکان آرامگاه رفتگان
سالها خفته پدردر خاک آن
با تو روحم تا ابد پیوسته است
گرچه میدانم پرت بشکسته است
برلب تولوس حنا خشکید و رفت
شادی از دامان تو پرچید و رفت
یادگار فصل خوب زندگی
کی نشسته روی خاکت خستگی
میترا کیانی
موفق باشید