سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        هوای مه آلود

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۹ ۰۸:۲۵ شماره ثبت ۸۶۰۸۲
          بازدید : ۵۱۳   |    نظرات : ۱۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        هوای مه آلود
         
        از وقتی تو را دیدم
        خانه ات شد این دیده م
        سرمای درون قلبم یادم هست
        وقتی که تو را دید دلم
        آنچنان ز هُرمِ روح وجسمِ باطراوتت پُرشد
        گرمایی که ،
        هیچوقت آنرا اینگونه ندیدم
         
        زمهریر متروکه ی قلبم ،
        به تو گرم و پُر ز نور شد
        دگر هرطرف که سرپیچاندم ،
        تو ماه ام را همانجا ،
        دگر می دیدم
         
        دگر متروکه نبود این دل بی سامانه
        دگر نالان نبود یک بوف ، دراین ویرانه
         
        سر وسامانی دل را به نهایت ،
        با دیده ام من می دیدم
         
        دگر، خاک نشین نبود این دلِ درویش
        فرشِ ابریشمیِ ایرانی ،
        به چه زیبایی، درونش دیدم
         
        همه اطرافش مُزَین بود با سلیقه هایت
        همه آثارِ کدبانوگری ات را ،
        درجای جایش ، براحتی می دیدم
         
        ولی با رفتن تو ،
        سرمای غربت ، باز هم بازآمد
        سرمایه ی عمرم ، همه رفت
        گرمای تب ام بازآمد
        گرم مایه ی عمرم همه رفت
        قلبم ، جانش به لب آمد
        فقط بی تابی ماند ، آنهمه رفت
         
        دلم بی انصاف شد ،
        جانم به لب آورد
        نمی دانم خود به دریا انداخت ؟
        یا به بیابان ؟
        فقط می دانم رفت
         
        باز ویران شدم و تازگی ها ،
        یک جغد ،
        نشسته به کنارم
        این نماد نکبت و نومیدی ،
        ازکجا پیدا شد ؟
        ازکجا آمد ؟
        فقط دیدم
        زندگی ام ،
        عشق ام ،
        سروسامانگی ام ،
        با کوچ تو پِر زد ،
        همه رفت
         
        وقتی که دویدم ،
        به کنار کوچه ی عمری که سرآمد
        همه شان را دیدم ،
        که دست دردست تو ، همراه تو اَند
        خشکم زده بود !
         
        چند لحظه ی بعد ، در نگاهم ،
        تصویرتان داشت ،
        دورمیشد میرفت
         
        چند لحظه ی بعد ، تصویرتان
        کم رنگ‌ تر شد
        درحال وهوایِ، تار ومه آلودی رفت
         
        چند لحظه ی بعد ، ردّی از شما نمانْد
        تصویرتان کامل محو شد ،
        رفت که رفت
         
        بهمن بیدقی 99/2/25
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ۰۹:۴۸
        بسیار زیبا و غمگین بود
        دستمریزاد خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۱۲
        باسلام وعرض ارادت فراوان بزرگوار
        تشکر میکنم از لطف پایدارتان
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ۰۹:۴۱

        بداهه تقدیم شمااستاد بزرگوار
        شکوه آسمان شعر شما ست
        فروغ جاودان مهرشما ست
        #م_ب_انصاری_دزفولی
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ۱۰:۱۴
        باسلام وعرض ارادت استادبزرگوار
        سپاس از اینهمه نظر لطف
        وسپاس از بداهه زیبایتان
        ارسال پاسخ
        بهرام معینی (داریان)
        چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۲۴
        درود فراوان جناب بیدقی ادیب فرزانه 🌷
        زیبا وغمگین 🌷
        دستمریزاد در پناه حق🌷
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ۱۴:۴۱
        باسلام وعرض ارادت استادمعینی بزرگوار
        سپاس از اینهمه نظر لطف شما
        ارسال پاسخ
        حدیث ابراهیمی (سوگند)
        چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ۱۳:۰۰
        خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ۱۴:۴۲
        باسلام وعرض ادب بزرگوار
        سپاسگزارم از تشویقهایتان که انرژی مثبت می آفریند
        ارسال پاسخ
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ۱۳:۳۵
        درود برشما ..... خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ۱۴:۴۳
        باسلام وعرض احترام بزرگوار
        سپاس از محبت بیکرانتان
        ارسال پاسخ
        ایمان اسماعیلی (راجی)
        چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ۱۴:۴۲
        درود بر برادر ادیبم
        زنده باشید به مهر گرامی
        بسیار زیبا بود 🌹🌹🌹
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ۱۴:۵۰
        باسلام وعرض احترام بزرگوار
        سپاس از محبت بیکرانتان
        ارسال پاسخ
        فریبا غضنفری  (آرام)
        چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ۱۵:۵۱
        ای وای...

        درودتان 🌹🌹🌹
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ۱۶:۳۹
        باسلام و عرض ادب بزرگوار
        سپاس از همراهیتان
        ارسال پاسخ
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ۲۱:۵۰
        درود جناب بیدقی
        موفق باشی خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹ ۲۲:۵۵
        باسلام و عرض ادب بزرگوار
        سپاس از همراهیتان
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        نادر امینی (امین)

        یکی از بزرگان اهل شعر درودی فرستاد برمن از روی مهر نبودم لایق حمو ثنای بندگان بباشم حقیری زشرمندگان سرودم تا که سنجم عهد خویش به اشک یتیمان پای افتاده پیش نه من آن نیک سرشتم در این روزگار ولی من کجا وسعدی روشن فکار کنون من درودی فرستم مریم که عادل بود کنیه اش چو عادل هماره بود با همه بنیه اش
        مدینه ولی زاده جوشقان

        تو ای آن که در قلب و روح منی اا خداوند حکمت خدای غنی اا به اطراف خود هم نگاهی بکن اا بتابان بر این سر زمین روشنی مدینه ولی زاده ی
        مریم عادلی

        درود برشما شاعر نیک سرشتتتت کاش دنیااز فکرتان مینوشت
        نادر امینی (امین)

        مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ورنه هرمرد تبهکار به جهان زنده بود لیک مرد فداکار فلکی زنده کند دست دردست فقیران دهد و خرج یتیمان بکند این چنین که رسم خردی درجهان زنده بود پیش یزدان همه از فقر وغنیآن برازنده بود نه ستم بیند و نه ستمکار بود عاقبت در پی عقبی رود پا زدنیا بکشد
        مریم عادلی

        دستها خالی اند ازسخا و سلامممممم هیچ چیز پس نجو ای نکومرد تام

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2