بشنو از من که ترجمانِ غمم
خنجرم را کمی تحمل کن
بعدازین شعر و محضِ حال بدت
تکیه بر حافظ و تفال کن
قلب خودخواهم از نفس افتاد
خام منطق نمی شود آسان
واپسین لحظه های خورشیدست
انجمادست و عصر یخبندان
می فشارم به زیر دندان ها
جگرِ پاره را که عوق نزنم
روی قالیِ نخ نمای دلم
بنشینم ، دم از افق نزنم
شعر تلخ مرا اگر خواندی
باله ی مضحکی نثارش کن
ازغرور شکسته ام بنویس
نفسم را جریحه دارش کن
کارگر زاده ای پر از خشمم
نقطه ی کور سوسیالیسمم
از سوال وجواب خود سیرم
خسته از باورِ آنارشیسمم
پشت کوهی ترین اهالی شهر
به ملاجم کمی امان بدهید
با مدرنیته خو نمیگیرم
راه دهکوره را نشان بدهید
ضجه هایم شدیدتر شده اند
گوشم از نعره خودم کر شد
کودکی که درون من پوسید
الکلی بود و الکلی تر شد
هرگز عاشق نمی شوم دیگر
قصه ها را نمی برم از یاد
می کَنم بیستون روحم را
باکلنگی که مانده از فرهاد
ای پارادوکسِ گنگِ لاینحل
از تنِ مُثله ام چه می خواهی
روزِ بعد از تولدم مُردم
جسدم آمده به خونخواهی
می نشینم کنارِ تندیست
می روم تا فروغ فرخزاد
عاقبت غرق میشوم در تو
قهوه ات هم که از دهن افتاد
سقفِ آرامشِ عصب بودی
آب سردی برای تب بودی
زیر آتشفشانِ بی خوابی
نقض سیگارِ نیمه شب بودی
ای تو ،ای فسخِ جاوِدانگیم
رکب از عشق شاملو خوردم
لاک تنهایی ام نمی شکند
منزوی را به انزوا بردم
اهلِ پروازم و زمین گیرم
پیله، من را مچاله خواهد کرد
کرکسی با دهان خون آلود
آسمان را قباله خواهد کرد
تیغ ، باید به دادمان برسد
لخته پیدا نمی کند رگ را
نفرتی در سکوت می خواهم
خفه کن زوزه های آن سگ را
#مهدی_ولی_الهی
چهار پاره بسیار زیبا و موثر بود
دستمریزاد