چهارشنبه ۵ ارديبهشت
|
دفاتر شعر خدامراد شفیعی سامانی (حقیر سامانی)
آخرین اشعار ناب خدامراد شفیعی سامانی (حقیر سامانی)
|
تا آن گل نرگس به چمن ها قدی آراست از دور نگه کردن بوستان چو هويداست هرجا نگری چشم تری همچو منی هست هر باغ روی آن گل نرگس در آنجاست تا زنده در اين دار فناييم نداريم بيمی ز کسی چونکه ندارند سخنی راست ماييم و سرزلف نگاری که نه پيدا ماييم و سبویی که نه می هست و نه ميناست تنها نه همين است دل من که غمين است هر سونگری سوخته دلی عاشق عاشق و شيداست تا داد دل من زتو بيداد نگيرد روزی بگيرد ز تو آن عرش که بالاست آخر که نمانی تو باحسن داويز اين عشق و من و خواب پراکنده نه بر جاست اندر خم زلف تو چنان گم شده ام من زيرا که در اين ورطه چنانم که نه پيداست فرياد از اين اشک شب و آه سحرگه اين اشک شب و ناله و آهم ز فرداست برخيز حقيرا که نماندست دگر عمر کز آتش عشقش که چو دودی ز دلت خاست *اشعار غزل از مرادشفيعی سامانی* *(حقیر سامانی)*
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
به شعر ناب خوش آمدید
سروده های زیبایی را هدیه آوردید
عیدتان مبارک
تا آن گل نرگس به چمن ها قدی آراست
از دور نگه کردن بوستان چو هويداست
هرجا نگری چشم تری همچو منی هست
هر باغ روی آن گل نرگس در آنجاست
تا زنده در اين دار فناييم نداريم
بيمی ز کسی چونکه ندارند سخنی راست
ماييم و سرزلف نگاری که نه پيدا
ماييم و سبویی که نه می هست و نه ميناست
تنها نه همين است دل من که غمين است
هر سونگری سوخته دلی عاشق عاشق و شيداست
تا داد دل من زتو بيداد نگيرد
روزی بگيرد ز تو آن عرش که بالاست
آخر که نمانی تو باحسن داويز
اين عشق و من و خواب پراکنده نه بر جاست
اندر خم زلف تو چنان گم شده ام من
زيرا که در اين ورطه چنانم که نه پيداست
فرياد از اين اشک شب و آه سحرگه
اين اشک شب و ناله و آهم ز فرداست
برخيز حقيرا که نماندست دگر عمر
کز آتش عشقش که چو دودی ز دلت خاست
جسارتا اشتباه تایپی ندارد؟