این همه شب تابه سحرنقد من آن فاعل بود
چونکه اثر داشت،صحبت نقد من از دل بود
دوش دیدم که رقیبان برحریفم چیره شدند
ازغبار تن نرگس فقط چهره ی بی گل بود
آمدم تا که بپرسم.زاین سبب از فروغ
خود فرو پاشید،چو از دوستان غافل بود
ای که از نقد معانی،چون هیزم سوزانی
بی لطف بگو،کین سوزش وآنچه در دل بود
شبیه زلف پریشانی چون باد در نابسامانی
تا دولت آزادي بود ،این شاعر آن محفل بود
از بس که خطا بود فهمش،در طلب توبه بود
گر پرده فکنیم از دوست،پرده دری حاصل بود
گفتا به پیامی بوسه از حجاب بردار،زین زیان
گفتم زین معامله عشق، پوزش پنهان باطل بود
گر رفوی شعر و سمند عمر گوهر ارزان شده
بهر ابله خرده مگیر،گر دعای ما شفای عاجل بود
به دور از لب، قدح شرم افشان کن،مرتجا
ساقیا پندآموز،که امروز ز باده فردا غافل بود
منم آن نقد کش، زجر ده، رو به فرار
چوبرسر شعر ما میگذری،حکم فرار کامل بود
شرحی از پیکرتو،تا که بگویم شهر بم می ریزد
منم آن زلزله بی رحم،هرکه را لطف من شامل بود
حاشا سوسن اگرشود پیدا،سوال از دوستان دارد
اگر گلچین درباغ بود،چه اسراری بر آن قاتل بود
لطفی کن،زین خانه وضوباخون وتیمم باخاک بود
جانابرخیز به یاد خودت ،کین خلوتگاه فاضل بود
#سعیداعظامی
بسیار زیبا و سخت بود