می شد عاشق من
من عاشق روی ماه تو باشم
عصر و هر شب و صبح
عشق
شائقانه زیر پای تو پاشم
از اوج، نگاه کسی نکند به فرود
چه از سر جهل
چه از سر عجب و غرور
که دود جدال
به چشم دو عاشق زار
نشسته و دیو
شراره ی شادی و شعر و ترانه و شور و نشاط کودکانه ی مای
بلک نَرُبود
تن و روح و حرف و حدیث هردوانه، فقط
تمام معنی لذت و ذوق
امید زندگانی دائم، بدون شوق بهشت بود
چو چشم یکی از دوانه گشود
زبان به سپاس
نگاه تشنه ی اوی برای خدای برد
به لطف خدای، خدای ستود
می شد عاشقانه لحظه لحظه دوام عمر شمرد
مرا تو، تو من وَ نیازُرد
چو کش برای کشیدن
همیشه تو را و مرا یکایک مای
به حضرت رب ودود سپرد
نگاه خیره به در برای رسیدن بارِ دیگرِ یار
چشیدن چشمه ی مهر
چشیدن شهد آغُش سرشار
بیا بیا که شکار تو گردم
نگار منی
نگار تو گردم
از عمق نیاز
ناز تو نوشم
تویی لباس گرم شبانه، تو پوشم
اگر ملاک تو این
ملاک من آن
...می شد عاشق من
من عاشق روی ماه تو باشم