خنده
یکباره ، مثلِ مرغِ پرکنده
پرت کرد خود را میانِ آن اتاق
اتاق ، پُر بود از نفرات
همه گفتند : هُو، چه خَبَره !
دستگیره ی در شُدش کنده
حالا مواظب باش پرده را نَکَنی
چونکه آنهم ظاهراً ،
به یه مو بنده
اینقدر نفس نفس میزد
انگار قلبش ازجایش ،
میشدش کنده
گفتند حالا چی شده ؟
انگار، جنی شده
قیافه شو ببین ،
عِینَهو آکتورِ سینماست
مثل محسن تنابنده
حالا بگو چی شده ؟
آقای بی پَر و بال !
آقای پَرکنده !
گفت : شنیدید رادیو چی گفت ؟
گفتند : حرف که زیاد میزنه رادیو !
تو به ما بگو چی گفت ؟
گفت : حرف هایی پُر از امید
همه خوشحال کننده ، اخباری ،
همه اش تکان دهنده
رادیو گفت :
همه اجناس ، زود ارزان می شود
آزادی از بندِ اسارت ،
زود آزاد میشود
چهارانگشتِ شاه دزدِ زمانه ،
بهرِ رسوائی اش خیلی زود ،
کنده میشود
خواسته های حقِ مردم ،
زود اجرا میشود
زودِ زود .....
گفتند بس کن !
حالا گفتیم چی شده !
از شنیدنِ اینها چنین وضعی شدی ؟
دیوانه را ببین ،
حالا گفتیم چی شده
رادیو که حرف ، زیاد میزنه
تا حال شنیده ای؟ یک دقیقه ،
محض رضای خدا ،
رادیو حرف نزنه ؟
بیا بشین تا بِهِت بگیم که چی شده !
ظاهراً خنگول ، دچارِاشتباه شده ،
ظاهراً بدموقع باز کرده رادیو را ،
واردِ آن موجِ خنده دار شده
رادیو برنامه ای گذاشته بود
اسمش را گذاشته بود :
بهترین دروغهای سیزده
شادترین برنامه ای بود ،
که این ورّاجِ دائم الصحبت - رادیو -
بعد از یکسال غمین گذاشته بود
باهم مشورت کردیم
زنگ زدیم و ،
چند دروغِ دست اول گفتیم ،
اسمش را گذاشتیم :
دروغهای سیزده
همین ، تمام .
فهمیدی آقای پَرکنده ؟
روده بُر شدند ، ازدستِ آن ساده لوح همه ،
اتاق ترکید ،
از صدای قهقهه و خنده
خوش خیال ،
ازشنیدن اش آب شد، رفت توی زمین
وقتی آب میشد آرزویش این بود :
کاش می توانست بپرد از آن اطاق ،
بال زنان ، همچون یک پرنده
آنها هم بهرِ آنهمه دروغ ،
در کشورِی که دروغ ،
درآن عادی شده بود ، منعی هم نداشت
همه از ریز ودرشت
از صبح تا به شب
جاری بود بر لبهایشان ،
بی حسِ مسئولیت ، دروغ
بی توجه ، به عاقبتش ،
عاقبتِ دنیا و آخرت ،
ناشی از دروغ
به لطف رادیو ، تبدیل شدند ،
به بهترین برنده
خوش خیال هم ، که میان سیلِ دروغ ،
از صداقت اش خجالت می کشید ،
شد سرافکنده ،
فقط با خجالت گفت :
شرمنده
کاش بودید و می دیدید
انگار ریش ریش شده بود
مثل عبور سیبزمینی ،
از میانِ رنده
همه سیب زمینی های آن اتاق ،
دهن هاشان شده بود ،
از خنده آکنده
هرکسی، هرچیز دمِ دستش بود را آورد
از سینی و قابلمه و بهر قژقژ، آن رنده
همه یکباره شدند ،
یک نوازنده
واقعاً هم لیاقتشان ، درهمان حد بود
همین لودگی ها بَرِشان بود ،
کاملاً برازنده
بهمن بیدقی 98/12/27
سال نو مبارک