سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 5 ارديبهشت 1403
  • شكست حملة نظامي آمريكا به ايران در طبس، 1359 هـ‌.ش
16 شوال 1445
    Wednesday 24 Apr 2024
      به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

      چهارشنبه ۵ ارديبهشت

      بادبانهای برافراشته

      شعری از

      بهمن بیدقی

      از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

      ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸ ۲۲:۰۹ شماره ثبت ۸۱۵۱۲
        بازدید : ۲۶۵   |    نظرات : ۴

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر بهمن بیدقی

       بادبانهای برافراشته
       
       یک عمر به راحت طلبی درساحل ،
       خیره ماندم ، زُل زدم به دریا
       یک عمر میترسیدم ازغرق شدن ، موج ،
       حتی، آرامش مرموزِنهفته شده درآن دریا
       فوبیایی داشتم به دریا
       
       هرصبح ، ساحل میدید :
       انبوهی، از قایق و ماهیگیران
       عصر، ساحل میدید :
       انبوهی، از ماهی وماهیگیران
       اما من ، همیشه نگران و ترسان
       دعا و ذکر، دائم بر زبان
       و تکان مستمرِخواهشی ، بردو لبان
       
       یکروزِ نسبتاً آرام ، هوا طوفانی شد
       یکباره ، ساحل از قایق و آدم پر شد
       وقتی من را دیدند
       نگاهِ خود، همگی دزدیدند
       از حال دوستم پرسیدم ،
       گفتند ما دیدیم موجی آمد، بَلَم اش مثل پَری با خود برد
       یکنفرگفت : من دور بودم از او ،
       کوسه ای وحشی ، آمد وبی رحمانه او را خورد 
       جهتش پرسیدم
       گفت : آن نواحی که خورشید میکند غروب
       من که ازطلوع دوستم - جز به دریا - همیشه باهمیم،
       آماده شدم بیابم اش، قبل ازآنکه عمرش ، کُنَد غروب
       
       ازشنیدنش، دیوانه شدم من
       یک قایق موتوریِ دوکاره برداشتم من
       دل خود زدم به کام دریا ،
       بعد از یک عمر فوبیا ، چه گُلی کاشتم من
       به عاقبتش، فکر نکردم هرگز، فقط من میرفتم
       ازدورشنیدم یکعالمه فریاد که نرو، ولی من میرفتم
       صبر نکردم کمکی هم برسد
       گفتم یا رب ! کمکی کن " دل به دلدار رسد "
       گاهی خود را به میان موجی ،
       به بلندای یک بنا می دیدم
       گاهی خود را بمیان گرداب، درسماعی چرخ زنان می‌دیدم
       من نمی‌دانم چرا ازاینهمه ، دگر نمی ترسیدم؟
       شاید عشقِ دوستی وامید، باعثش بود که نمی ترسیدم
       در دل دریا ، تکه چوبی دیدم
       ازحادثه ی مخوفی من ترسیدم
       تا حال فکر میکردم قایق باقیست 
       برای دوست من، راه نجاتی باقیست
       
       اما از دور، بلمی پیدا شد
       دل من هم ز امیدی دوباره ، پر شد
       وقتی نزدیک شدم ،
       از دیدن آن قایق خونی، دل من پرخون شد
       قصه اش پرسیدم : گفت: بلمم  واژگون شد
       کمی زخمی بودم ، تا به صد زحمت چرخاندمش،
       کوسه ای پیدا شد
       رفتن به درونِ قایق ، کم کاری نبود
       بدنه ی بلمم ، یکی بود یکی نبود
       دیدم که خدا هنوزعمرم به جهان میخواهد
       گویند که عدو، سبب خیر شود اگر خداوند خواهد ،
       طوفان کشانید مرا بسوی دیگر، جدا کرد ز کوسه
       متنفر شده بودم ز طوفان ، ولی بعد از اینکار،
       گر توانم بود دستش را ، پُر میکردم  ز بوسه  
       
       درمسیرِبرگشت ، موتور ازکار افتاد
       بادبانها را برافراشتم
       با بستن جامه ام بروی زخمها ،
       نهال امیدی به جان دوستم، من کاشتم
       تا اینکه ... چشمم، برساحل دریا افتاد
       
       وقتی رسیدیم ، ساحل هنگامه شد
       دلم ازنجات دوستم ز رضایت پُر شد
       
       بامدادان ، به روی ساحل ، ماسه بود و من
       چشمم یکباره به دریا افتاد
       دیدم با آرامی، خیره مانده ست به من
       قوس نور خورشید افتاد به آب
       حس کردم به رضایتی شگرف ، خندید به من
       
       دیگر ازآنروزِسخت، ازهیچ چیز نمی ترسیدم ،
       نه ازطوفان آن دریا، نه ازموجهای مردافکنِ آن دریا
       حتی ازغرق شدن در دریا                                                        
       
        بهمن بیدقی 98/11/12
      ۳
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      عباسعلی استکی(چشمه)
      چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۸ ۲۳:۳۱
      درود بزرگوار
      بسیار زیبا و جالب بود
      گفته میشود دریا خانه صیاد است
      بالا و پایینش تفاوتی ندارد خندانک خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸ ۰۰:۲۵
      باسلام وعرض احترام
      سپاسگزارم بزرگوار
      ارسال پاسخ
      محمد باقر انصاری دزفولی
      چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۸ ۱۶:۵۸
      هزاران
      درود برشما
      زیباوبامعنی سرودی بود
      استادگرامی
      خندانک خندانک خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      چهارشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۸ ۱۷:۲۵
      باسلام و عرض ادب استادبزرگوار
      ممنونم از لطف بی حدتان
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      0