« خوشه چيني »
به خويشتن تو بكوش ، به غير كه باقي نيست
مبند دل به غير،كه بجز نخوت و جدايي نيست
به باد خرمن مردم مزن كه اين غلط است
كه خوشه چيني مردم ، كم از گدايي نيست
هـزار مايه ي خرمن ، تو را درون باشد
به جاوداني خود پـي بـبر،كه فانـي نيست
درون هستي خود ، بنگر اي برادر من
چه ثروتي است به ارزان و در گراني نيست
هـزار مايه و سـرمايه در تـو بـنهادن
كه ظاهر است شعاعش و در نهاني نيست
زِ دست خود ، نان طلب و قانع باش
که نان غیر بـجز ، نخوت1 جدایی نیست
زِ کار فـرد فـرومایه2 ، نان طلب مـنما
اگر که رسم و رسومش به پارسایـی نیست
ز کار و زحمت خود ، نانِ خود مهیا کن
که نان غیر بـجز نخوت و گرانـی نیست
به نسل آدم اول نـگر كه جاويـد است
مگر نمونه ي نسلـش به جاوداني نيست
زِ خاك مرده ، جوانيـد و حُسن هـر جوان
به خاك مرده ، ببين حُسن يك جواني نيست
بشـر زِ مرگ مشو غافل و مكن غفلت
تو را نشانـي از خبر مرگ ناگهاني نيست
به باد خرمن مردم ، كسـي توان بـزند
كه با طريقه ي مرديـش آشنايي نيست
خداي لم يـزلي3 آنچـه را كه مي داند
به نزد آدميان ثابت است و در نهاني نيست
زِ نسل آدميـان آنچـه را كه مي دانند
به نزد خالقشان واضح است و فاني نيست
بشـر تو هـر چه بـداني زِ علم خالق خود
كه علم آن به عمل باشد و زباني نيست
حسن به علم و عمل كوش ، پيش خالق خود
قبول آن به عمل باشـد و زبانـي نيست
٭٭٭
1- تكبر– خود بيني- پندار 2- پَست – كم ارزش 3- جاوداني- هميشگي