موی لختت را بپوشان برق لب را پاک کن
دلبری هایت بماند زیر چادر بهتر است
پیش مردم با حجاب اما کنار من...ببین،
قند باشد پیش چایش سست عنصر بهتر است
در نظر دارم که یک شب دزدکی از کشورت
با دل انگشت هایم شهر مو را گز کنم
خانه هایش را بگردم نخ به نخ دنبال شعر
کوچه هایش را ببافم رج به رج تا حظ کنم
از خدا میخواهمت اما نمی بیند مرا
کار شاهان از گدایان روی برگرداندن است
کفر باشد یا نباشد من حسادت میکنم
از تو دورم او ولی نزدیک تر از گردن است
از تنش سیبی نچیدن تا به کی؟سخت است خب
گیرم آسان است...وقتی میزند لبخند چی؟
از لبش چیدم اناری با شکایت نعره زد
وقت حاشا کردنم بود:من؟کجا؟کی؟چند؟چی؟..
نامسلمان قصد دینم کرد روزی گفتمش:
«گرچه گمراهم به ایمانم یقین دارم ولی»
از شما پنهان چرا وقتی که گیسش باز شد
ای دریغا...مطمئن بودم که «دیندارم»...ولی...
گرگ و میشی بود صحرا...رو سیاه و مو سیاه
کاشکی گم میشد آن شب روی من در موی تو
ناگهان بادی پریشان کرد زلفت را که شد
از همان دم بخت من همرنگ با گیسوی تو
در رقابت با سیاهی ان پلنگ دلخوشم
با خودم گفتم که امشب ماه میگیرم...نشد
من پلنگی فکر دشتم، نیست در من شوق ماه
سهم من مهتاب روست...ماه خب گیرم نشد
پیش رویم کار عشق و پشت سر انکار عشق
جز پریدن ، جز تله ، در پیش راهی نیست خب
من پلنگ دشت مویت هم که باشم راضی ام
مو سیاهی ... رنگ بالای سیاهی نیست خب
من پریدم ، جان فدا کردم ، غلط کردم... ولی
بی مهابا بودنم لطفیست از کردار عشق
چهره زخمی ، پنجه خالی ، کار هیچکس نیست جز
زیر چشمم خیس شد،امضا...دو نقطه...کار عشق