سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        آباژور

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۸ ۱۹:۳۸ شماره ثبت ۷۸۷۶۸
          بازدید : ۳۷۳   |    نظرات : ۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

        آباژور (18+)
         
         مدتی بود درآن خانه ، صفا جایش را ، به تطاول داده بود
         چند روزی بعد ازآن تغییر ... که روال عادی یک زندگی ، جای خود را بس به ثروت داده بود
         نیش ها ازبعدِ نوش ‌ها خون جگرمیکرد ... قلبِ آندو تا ، که این
         پس ازآن مِهرهای دائم بود ، که جای خود عوض میکرد به کین
         چند روزی بود که آن مرغان عشق ... که هرجا ناز میکردند به هم
         دیگر درآن تختخواب مشترکِ لعنتی ، پشت شان را می نمودند هی به هم
         
         دشمنی بالا گرفت و روحشان بس غصه خورد ، زین جهنم وَ قیاسش با حیاتِ پیش ازاین
         عشقِ ثروتمند مست شان کرد ، تا عوض گردند از کوه صفای پیش ازاین
         
         شوهره یک شب نیامد بهرِ خانه ، همسرش لرزید به خود
         شک و شبهه مثل موج موریانه بس بخورد آن روحِ چوبینش به خود
         فکر و ذکرش ، رفت سمت و سوی جاهایی سیاه
         واقعاً میشد در این مدت ، آدمی عاشق بدل گردد به یک سنگ سیاه ؟
         پیش خود گفت ماجرا را پی نمایم مشت بسته ش وا کنم
         روی تختش هی به خود غلطید تکرار کرد به خود : آره مُشتش وا کنم
         چشم او ناگه به آباژور فتاد
         آباژوریک آدمک بود با یه مخروطی که ناقص بود ، دیدگان او به چشم وگوش آدمک فتاد
         مثل تیری جست زد او سوی دوستش که همی داشت ، شرکتِ دربازکن
         گفت زود باش دوربینی و میکروفونی درونش نصب کن
         
         حال اینک آدمک ، داخل درونِ آن اتاقِ خواب بود
         چشم او هم زوم بر، تختِ سراسرخواب بود
         
         روز برگشتش به خانه ، صحنه ی یک جنگ بود
         خانمه حالا مهیای خروج از درب بود
         مَرده گفت : بهتر، بدون تو صفاست
         خانمه گفتش : بدون تو ، دراین عالم صفاست
         
         آدمک آن شب گناهی گُنده دید 
         آدمک آن سیل شهوت را به چشم وگوش خود ، دید و شنید
         بعدِ کلی ماجرای زشت ... آن نامَردِ خائن ، سرکشی را ازتنِ آرامه آن بیگانه دید
         حرص آن زن بس گدازه های آتش بود ز کوهش سرکشید
         گفت : تو اگرخواهی که رسوایت نگردانم تو هم ، قسمتی ازثروتت را ده به من ،
         این که گفت : این حرفِ او ، آن جسمِ نامرد را به سوی خود کشید
         
         نامرده انگار هاج و واجش برده بود ، بیش ازآنچه گفته بود چیزی نداد
         آن غریبه نیز شروع کردش به داد
         
         دیگر او مانند موسیقیه ایرانیه سنتی نبود ، یک جاز بود
         دیدن و شنیدن این آدمک هم مثل یک اعجاز بود 
         ترسِ رسوایی ، مصمم کرد نامرد را بگیرد دادِ او
         کوسه ای شد آن غریبه در تکاپو هردم در دستان او
         لیز میخورد هردم از چنگال خرچنگ وار و اختاپوسِ او
         اما آخر جان بکند او درفشارگردنش ، در مشتهای سردِ او
         
         همه اینها را ، ثبت کرد آدمک 
         از تکانی سخت درآن ماجرا ، پرت شد از روی پاتختی ، زیبا آدمک
         در کنار آن اطاق ، حمام بود
         وقتی افتاد آدمک ... خداخواهی که شد ، کل نگاهش سوی آن حمام بود
         وقتی نامرد آن جسد را می کشید
         آدمک انگار ، از آن صحنه ی زشت و کریه ، طرح دارش میکشید
         ازهمان آغاز ، بنای هیچکس بر این نبود تا آدمک کاری کند
         فقط اینجا یک وظیفه داشت و آن اینکه اگر خیانتی هست ، صحنه ها را رو کند 
         
         آن جنایتکارِ پَست ، از ترس زنده بودنش ، حمام خونی ساخت او
         بعد از آن هم پشت ماشینش گذاشت و سرنگونش ساخت او
         حال ، شک همسرش با فیلم کامل از خیانتهای او
         به حقیقتهای ظلمانیه عالم ، دیگر آن پیوسته بود.
         
         بهمن بیدقی 98/8/17
        ۳
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۸ ۲۱:۱۵
        درود بزرگوار
        غمگین و زیبا بود خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۸ ۱۸:۲۶
        باعرض سلام و احترام
        ممنون از نظر دلگرم کننده تان
        سپاس
        ارسال پاسخ
        محمد باقر انصاری دزفولی
        دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۸ ۰۸:۰۱
        با غرض سلام
        شاعربزرگوار
        هزاران درود درود
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۸ ۱۸:۲۷
        باعرض سلام و احترام
        ممنون از نظر دلگرم کننده تان
        سپاس
        ارسال پاسخ
        سودابه طهماسبی
        دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۸ ۲۲:۴۶
        سلام
        درود بر شما ...... خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۸ ۱۸:۲۸
        باعرض سلام و احترام
        سپاسگزارم از نگاهتان
        ارسال پاسخ
        اعظم قارلقی
        سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۸ ۱۲:۱۶
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۸ ۱۸:۲۸
        باعرض سلام و احترام
        سپاسگزارم از نگاهتان
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0