این اختلافِ دین و قومیّت، عجب چیزیست
زیرا ندارد با خودش، جز جنگ و ویرانی!
(طاقت بیاور دختر ای زیبای کوبانی
مثل درخت سرو در یک عصر طوفانی)
دل های پاکِ هم قطارانت پریشان است
وقتی که تو، مانندِ موهایت پریشانی!
تنها تفنگِ روی دوشت، محرمت باشد
تا سرنوشتت هست دستِ عدّه ای جانی!
این ها، به فکرِ سودِ خود هستند روز و شب
امثالِ تو در چشمشان مانند قربانی!
شخصی که از او انتظارِ دوستی داری،
با دشمنانِ تو، تبانی کرده پنهانی!
آری سرانِ پول و قدرت، عدّه ای پستند
دورند از مردانگی و خوی انسانی!
چون کوه باید روی پاهای خودت باشی
بر تو کسی لطفی نخواهد کرد، ارزانی!
باید "غرورت"، تکیه گاهِ محکمت باشد
چون بر کیانِ سرزمینت، "تو" نگهبانی!
از جنگهای بی امانت با سیاهی ها
قطعا به پایان می رسد، این شامِ ظلمانی!
وقتی نسیمِ صبح در موهات، می پیچد
سر می زند خورشیدِ رقص و دست افشانی!
اینک ولی از ظلمِ رفته، بر تو می گریم
از اشک هایم خیس شد، مصراعِ پایانی!
#محمدعلي_سليماني_مقدم ۰۲-۰۸-۱۳۹۸
بیت (داخل پرانتز) از استاد بانویم #زهرا_رسول_زاده
درودبرشما استادبزرگوار
بسیارزیبا ومتعهدانه قلم زدید
احسنت