سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 30 فروردين 1403
    10 شوال 1445
      Thursday 18 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۳۰ فروردين

        دارم تموم میشم

        شعری از

        بهمن بیدقی

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۸ ۱۵:۴۵ شماره ثبت ۷۷۹۵۸
          بازدید : ۳۴۹   |    نظرات : ۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهمن بیدقی

         دارم تموم میشم
         
         دل من باز گرفت
         خنده از لبهایم ،  افتاد شکست
         چرا اینجوری شدم؟
         چرا حالم بد شد؟
         دلم حتی برای ، خود من هم نسوخت
         پاهایم ،  دست هایم ، انگاربه صلیبی گنده - با سه عدد میخ بزرگ - دوخته شد
         انگار به دیوارِ زمان ، قفل شدم
         اعضای تنم بی رمق است
         مگر خون در رگ من بند آمد؟ که چنین ، یخ شدم
         فقط این مغزِ دیسیپلین شده ‌ام ، مثل یک ارتشیه خشک و زمخت
         سرِ کار خود بود ، ولی فرمان نداد
         خوابش برد ، چون دو سه روز بود که اوخواب نداشت ، شیفتش بود
         
         رفتم طرف یک آینه
         تا از اومن پرسم
         که چه پیش آمده است؟
         پشت تصویر خودم در آینه
         دیدم معشوق خودم را که مرا می نگرد
         ایستاده ، دست به سینه ، نگاه عاشقانش به جای دگری نیست ، مرا مینگرد
         : اما تو ؟ تو که چند وقتی هست ، رفته ای سوی خدا
         اعضای تنم تا دیدند ، او به دیدارِمن آمده است
         یکی یکی جدا گشتند و ،
         طرف او هجوم آوردند
         دلم او را میخواست
         قلب من صبر نکرد ازطریق سینه ، کنده گردد برود پابوسش
         دنده های ، پشتم را درید
         سوی او رفت به شتاب
         خون من که همه ی دارایی ام بود در این عشقکده
         سوی او فواره وار رفت که رفت ، منو تنها گذاشت
         مثل کارِ خفنی که کهربا  با یه عدد ، کاه میکرد
         قلب من که پُر ازعاطفه بود ، چسبید به او
         این همآغوشی دل با دلبر، ماجرایی است، چه لذتبخش بود
         
         پس چرا من چیزی ، نمی بینم جز او ؟
         او به اعماقِ دو چشمم رفته ست
         پس چرا گوشهایم - تنها - صدای نمکینِ او را ، میشنود ؟
         
         
         پس چرا پاهایم میگریزند ز من
         دست هایم ، پرکشیدند ز من
         همه رفتند به استقبالش
         من فراموش شدم
         خنده ی بشکسته ، مثل فیلمی که برگردانند
         برگشت بسوی لب من
         او به همراه لبانم هم رفت
         معشوق خودم را دیدم ، که سرتا پایش ، غرقِ بوسه شده است
         من که دارم تموم میشم پس
         فقط آن مغزِ خواب ، جامانده
         همه سویش رفتند
         
         یکباره پریدم ز خواب
         دیگر ضربان قلبم ، صد را رد میکرد
         این چه خوابی بودش که مرا تا تهِ مرگ با خود برد
         راستی ... پس چه شد معشوقم ؟
         دلبندم کو ؟
         صدایش کردم ... گل ام
         کجایی تو گل ام ؟
         از صدای بلندم مغزم ،
         مثل یک خِنگولک ، بیدارشد
         
         باز آغاز شدم
         وقتی بیت بیتِ خوابم را ، مرورمیکردم
         من قیاسی کردم ، پیش خود می گفتم :
         با برزخِ سختی که دچارِ آنم
         آن تمام گشتنِ من بهتر بود تا به آغاز شدنم
         معشوقم ، ارزشش را دارد
         تا بدون اعضاء - با روحم - بدَوم ، سوی او
         بازبه آغوش کشم روحش را
         
         اینجا که رسید داستانم ، بازهم من مُردم
         (خواب نوعی مرگ است)
         
         بهمن بیدقی 98/7/22
         
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        منوچهر منوچهری (بیدل)
        چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸ ۱۲:۵۷
        مروز ....
        از دورترین خورشید
        از پنجره سرزمین مان
        آفتاب گرفتم
        قطره قطره ی عشقت را
        تا بریانم کند

        من چه عاشقانه ،
        عشقم را بتو هدیه دادم
        و تو چه نجیبانه
        آنراگرفتی
        بیا
        خمار آلوده کن
        آفتاب نگاهت را
        تا زیر نرگس نگاهت
        بمیرم

        منوچهر بیدل خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن بیدقی
        بهمن بیدقی
        چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸ ۲۰:۴۴
        با سلام و عرض ارادت به استاد گرامی
        بسیار شعر زیبایی است
        ممنون از لطفتون
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        شاهزاده خانوم

        ب سلام به همه نابیون محترم ااا خوشم نمیاد قسم بخورم برای این موضوع کاملا بی ارزش اما چنان با روح و روان آدم بازی می کنید مجبورم این کارو بکنم به والله قسم توی ناب هیچ پروفایل فیکی ندارم ااا برای چی وقتی می تونم خودم فعالیت کنم حرفامو بزنم فیک داشته باشم ااا نه ثنا خانوم منم نه آتنا خانوم نه هیچ احد و الناس دیگههه ااا توی ناب و وبلاگم تنها یه اسم دارم اونم شاهزاده خانوم از سال هشتاد و هفت تا حالااااااا ااا شاد باشید
        مدینه ولی زاده جوشقان

        یک چند پی دانش و دفتر گشتیم کردیم حساب اا یک چند پی زینت و زیور گشتیم در عهد شباب اا چون واقف از این جهان ابتر گشتیم نقشی است بر آب اا ترک همه کردیم و قلندر گشتیم ما را دریاب
        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        ترنّمِ صَفای جان صداقت است و راستی ااا شُکوهِ اعتبارِ حق صلابتِ بَهاستی اا سلام بداهه ی
        ساسان نجفی

        ما آرزوی عشرت فانی نمی کنیم اا ما را سریر دولت باقی مسخر است
        محمد رضا خوشرو (مریخ)

        زده ام قفل بزرگی به دروازه دل که دگر بار به روی احدی وانکنم آنچنان دل بشکسته که اااا هم حتی پشت دروازه دل در بزند وانکنم

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0