جمعه ۱۸ آبان
اینجا کجاست شعری از مه و موج
از دفتر شعرناب نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸ ۲۳:۵۹ شماره ثبت ۷۷۵۵۶
بازدید : ۳۹۷ | نظرات : ۲
|
|
زندگی چرخش روز و شب در میان،آرامشی از جنس پوچی در میان اندوه غم هاست
بی شک من گم شده ای در هستی بی همتا ام
زندگی سر شار از نا منظمی و شنیدن صدای خرد شدن آرام آرام قلبم مرا بهم میریزد
آهی بلند میکشم اشک هایم قطره میشوند و بر روی گونه هایم موج سواری میکنند
چطور بگویم در دلم چ میگذرد؟
از گذر زمان که در گرو ثانیه ایست یا از دلتنگی های خسته کننده که گوشه گیرم کرده اند
باید تلاشی کرد خوشبختی بدون سختی نمیشود همچون ماهی در تنگ که بار ها و بارها به عقب جلو میرود تا شاید راهی پیدا کند تا از قید و بند این حصار شیشه ای آزاد شود
قدم هایم شمرده تر شده اند،ترس از آینده و هیای هوی وحشت تنگ دستی دست هایم را رو به تسلیم میبرد
در سایه ای بلند با حس امنیت پاهایم را جمع میکنم سیگاری با کبریت قرمز و پوسیده روشن میکنم
بلکه شاید حس فشردگی درونم صدای خود را فریاد بزنند
دوباره شیطان غم هایم در جسمم فرو میرود
افسردگی و له شدن
دیگر صدای خنده ی دیگران هم آرامم نمیکند
بهترین صحنه های نمایش من خط تایین مرز های فقر و دلخوشیست
آرزو هایی که هیچ شده اند،خدایم هم گریه میکند
خدا خدا خدا
تنها دلیل ماندنم ترس از جهنم توست
افکارم پریشان میشود یادت که تکرار میشود بازنده میشوم
براستی
زندگی آن چیزی نیست که دیده میشود آن چیزی است که حس میشود
رهایی آنجاست که ابرهایی سفید زمین و آسمان راازهم جدا میکنند
و تمام آن چیزی که با ذهن وروح احساس میشودهمان رویارویی در کنار حقیقت است
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.