تیره شبی به احوال
خلق رسیده بود
مردمان را جامه،
به دلق رسیده بود
لیل ونهار ما در
هم تنیده بود
رنگ ها مگر! زِ
رخسارها پریده بود
بخــت و اقبالی
برای کس نبود
ذره ای ایمــان به
قد خـَس نبود
جهل وتزور وریا
اینجا غوغا میکند
هرکسی برمیل خود
اینجا سودا میکند
گشته ابلیس لعین
هم سـنگ مــا
یار ویاور،عاشق
دلــتنـگ مـــا
جرعه ای از معرفت
دراین بیابان کیمیاست
نور شمع اندکی هم
از برای ما ضیاست
ناگهان نام شبانی
بر زبانها چیره شد
مهربانی اندک اندک،
مردمان را سیره شد
کشتی هــادی به
دریـاها نشـــسـت
بذر ایمان جمله
بر دلهــا نشــسـت
دین او نقــل گل
و پـروانـه اســت
نام او احــمـد که
او فـرزانه اسـت
از محبت در جهان
مانند او پیدا نشد
لحظه ای درجان او
غوغای کین برپا نشد
مهــربان باشیم و
مــهـری مــاندگـار
تا بمـاند ارث
او هم مـاندگــار
مهـربان باشیم و
کین بیرون کنیم
مهربان باشیم و
مهر افــزون کنیم
مهــربانی یادگــار
مصــطفی اســت
هدیه ای از جانب
پروردگار مصطفی است