دوشنبه ۳ دی
|
دفاتر شعر فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
آخرین اشعار ناب فرامک سلیمانی دشتکی(مازیار)
|
زمین جای قشنگی نیست
اینجا هیچ رنگی نیست
زمین پوسید و تنها ذره ای احساس
از یک ابر می بارد
تَوَهُم در تَوَهُم ، پیچ در پیچ است
نشان از آدمی سرد و پر از اشوب
برای ذره ای هیچ است
دل انگیزان که می میرند
نه دستی نیست
نه پیمانی که در آن شب
به دست خویش می گیرند
دلِ یک پیر فرسوده
به ناگه داد می زد
بر دل افسرده و بی پایه ی یک آینه درباد
چه ناشاد است آن خشکیده سروی کو نژادش سبز
برای دودمانِ آب
یکی مرداب بر پا شد
دلِ خورشید در ناگاه مهیا شد برای مردنِ مهتاب
پری در خواب می گردید ، یعنی را می جست و به پلکی خسته دل خوش کرد
ولی بیداری چشمی، چرا افسوس
چرا یک خارپشت از خار خود برچشم نرگس کرد
چرا در دست ما خشت بود
ولی او حکم بر دل کرد
نمی دانم
نمی دانم بهار از درد می داند
نمیدانم غمِ یک مرد می داند
ولی با تو شبی دیگر
برای صبح می مانم
اگر باز آمدی یاد آر
کلید آنجاست
همان جایی که هر شب بود
اگر چه زار و بیمارم
ولی تا صبح بیدارم
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.