شعری که زمانی برای شهدای گمنام و شهدایی که پس از سالها به میهن بازگشته بودند، سروده بودم:
«از باغ میبرند چراغانیات کنند»
تا فخر بارگاه سلیمانیات کنند
اکسیر عاشقی به نگاهت کشیدهاند
مجنون عام و لیلی پنهانیات کنند
تو، حجت موجه این قوم خستهای
تا رقص، دور زلف پریشانیات کنند
در غربتی عظیم؛ و بغضی چه ناتمام...
جمعی نشستهاند که مهمانیات کنند
«بحری است بحر عشق، که هیچاش کناره نیست»
حتی اگر به خاک غریبانیات کنند
ای عابر غریب خیابان آسمان
جاماندگان چگونه غزلخوانیات کنند؟
باز آمدی که مردم سرخ دو چشم ما
با اشکهای خویش، بهارانیات کنند
این سرزمین خشک به نام تو شد بهشت
از خاک میبرند چنارانیات کنند
پوساندهاند جسم تو را خاکهای سرد
تنها به این بهانه که روحانیات کنند
میبوسمت، اگرچه لبت طعم خاک داشت
تاوان عاشقی است؛ که بارانیات کنند
قانون عاشقی است: «فروتر، فراتر است»
در خاک میکشند که خاقانیات کنند
همسایه میشویم، کنار مزار تو
هرچند میبرند که ربانیات کنند
دستمریزاد
اجرتان با بی بی دو عالم
شهادت مولایمان تسلیت