آن درد که ناگفته بر چهره نمایان است
چون احمرِموج افشان ؛ سوزِدلِ نعمان است
این چشم و آن ابرو با سلسله ی گیسو
باران ز سحابِ مصر باریده به کنعان است
اصحابِ یقین دل را با رَیب نیالایند
حیرانیِ عرفان هم از قلبِ پریشان است
سخت است ملامت از لب های تو بشنیدن
بر لوحِ دلیرت کلک "چاکیده گریبان" است
عشق است معمای دورانِ سیاهِ غم
انداخته تاسِ شش در نردِ دَغَل ران است
حاشا که رضای حق در رنجِ عباد اُفتد
این کشمکشِ اوراق تزویرِ حزیران است
حلوای حلولش را افطار نما جانا ...
در عقربِ تاریکی ارچه قمر ایوان است