آینه

به شعر ناب خوش آمدید

درودبرشما
زیباقلم زدید

عرض سلام
به شعر ناب خوش اومدین
درود بسیار زیبا
ولی اگه با فاصله مینوشتین بهتر میشد
اینجوری مثل نثر خونده میشه.....

آینه رویت به من وفکرودلت جای دگربود
سهم من بیچاره فقط خون جگر بود

از آینه ی پاک و درخشنده ی دلدار
افسوس که شد قسمت من رویهءزنگار

شاید که به دیدار تو من دیر رسیدم
چون حلقه ی پایانی زنجیر رسیدم

شایدکه ازاین راه بر این پیکرخسته
تنها غم دلدادگی و آه نشسته

دردشت دلم شعله ی آتش چوبرافروخت
درخواب، تورا دیدم وتنهایی من سوخت

اما به کنارت چوشتابان که رسیدم
آتش شده خاکستر وبیهوده دویدم

گر آمدن و رفتن من دست خودم نیست
گفتم به هوایت خوش وخرم بتوان زیست

من دور ز گلبرگم و از خار گلم خوار
در حسرت پروانه ی گلزار شدم زار




اینم از مثنوی زیبای شما

درود آقای حبیبی گرامی
مثنوی زیبا و خوش وزنی بود
در پناه حق باشید

درود بر شما بسیار زیبا بود

درود شاعرگرامی ...خوش اومدید

سلام ودرودبر شاعر بزرگوار به شعرناب خوش آمدید
مرحبا بسیار عالی وزیبا سروده اید
درپناه خدای مهربان غمت برباد آمین

سلام و عرض ادب
شعر زیبایی سرودید و به کمک دوستان که مرتب سازی کردند متوجه شدم مثنوی است

درودتان
زیباااااااا

درود بر شما جناب حبیبی
زیبا بود

درود بر شما

دوست خوبم جناب حبیبی گرامی
درودبرشما
زیبا خواندم
آفرین

از همه دوستان سپاسگزاری میکنم

عکس شاعر بهروز حبیبی مرا دنبال کنید
رنگ شــعــر

رنگ زمینه

دفاتر شعر بهروز حبیبی
آخرین اشعار ناب بهروز حبیبی
آینه...

آینه
رویت به من و فکر و دلت جای دگر بود
سهم من بیچاره فقط خون جگر بود

از آینه ی پاک و درخشنده ی دلدار
افسوس که شد قسمت من رویهٔ زنگار

شاید که به دیدار تو من دیر رسیدم
چون حلقه ی پایانی زنجیر رسیدم

شاید که از این راه بر این پیکر خسته
تنها غم دلدادگی و آه نشسته

در دشت دلم شعله ی آتش چو برافروخت
در خواب، تو را دیدم و تنهایی من سوخت

اما به کنارت چو شتابان که رسیدم
آتش شده خاکستر و بیهوده دویدم

گر آمدن و رفتن من دست خودم نیست
گفتم به هوایت خوش و خرّم بتوان زیست

من دور ز گلبرگم و از خارِ گلم خوار
در حسرت پروانه ی گلزار شدم زار