پنجشنبه ۲۹ آذر
|
دفاتر شعر حسن مصطفایی دهنوی
آخرین اشعار ناب حسن مصطفایی دهنوی
|
« عهد خدا »
اي خلق خدا ، من به كجا رو بگذرام
عهـدي بـگرفتنـد و بِـبُردنـد قرارم
آن عهد ، كه از عهد خدا بود بر آدم(ع)
نـتوان كه سر از عُهده ي، عهدش بدر آرم
از درگه معبود ، به هر در خبري هست
حيران شده ام من ، زِ كدام در خبر آرم
پامال سُم مركب دنياس ،كس اَر گفت
همت بكنم ، بر سر آن عهد و قرارم
آن ياور روحي و همان روح و روان بود
ما را بـفريبيد و نـيامـد به ديارم
پيكي بـفرستاد و مرا وعده ي جان داد
جانم بِـربوده است و نيامد به كنارم
بر آمدنـش منتظـرس ، جان و دل من
شايد به تفضّل1 نگرد ، اين دل زارم
بـنشسته ام اندر ره آن پادشه مُلك
تا بلكه سرم را ، به قدومش بگذارم
حاجت طلبم ، بلكه زبانـم بـشود باز
كز نطق زبان ، در برِ آن شكر گزارم
آن مالك مُلك ازلي2 ، را نـتوان ديد
هر چند كه بر ديدن آن پا بـفشارم
از روز ازل ، صحبت عهـدش بـشنيدم
تا روز بُوَد3 بر سر آن عهد و قرارم
در مدت اين عمر ، نديدم كه وصالـش
بر شوق وصالش زِ لحد4 سر بدر آرم
گر خاك ره دوست ،به دستم رسد امروز
زآن خاك به چشمم، خط روشن بگذارم
تا زنده بُوَد، اين دل غمديده ي مسكين
نام و عهدش ، نقش بُوَد بر دل زارم
اي با خبر از دين و ديانت ، خبرم كن
دينم چه بُوَد ، تا كه همان دين بسپارم
صد نامه نوشتم من محزون ، بر آن يار
نـنوشت ، سر قبر تو من پا بگذارم
اي عاشق مفلس5، هَوَست گو به كه باشد
ما را هوسي نيست ،كه آن بر تو گمارم
از كليه ي انبار جهان ، قِسم6 نـدهندم
تا آنكه چو دهقان ، زِ خودم بذر بكارم
بايد منِ دهقان ، هنر از خود كنم ابراز
تا رزق مسلمـان ، زِ دل خاك بر آرم
هر مسأله ي مشتبهي ، را نـتوان گفت:
تا آنكه خودم مشتبهاتـم ، نـشمارم
از دست طبيبان ، نـتوان دَم زدن امروز
نا محرمس آن ، بِـه7 كه نيايد به كنارم
گر يك نظري ، بنگرم آن يار حقيقي
بيدار توان گردم از اين خواب خمارم
عمرم همه بگذشت دراين فكر جگر سوز
ترسم نـكند رنجه قدم8 ، سوي مزارم
ما را به ديارش ، نـدهند راه عبوري
گر پيش فرستـم ، همه ي نقد ديارم
گفتا تو حسن ، همت مردان جهان جو
با همت مردان ، فرويـت نـگذارم
٭٭٭
1- احسان- مهرباني 2-خداوند 3- باشد 4- شكاف كرانه گور 5- بينوا– مسكين 6- سهم 7- بهتر 8- قدم رنجه
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
چون همیشه عالی زیبا ودلنشین سرووه اید
موفق باسید ودرپناه خدای مهربان