گفته بودند تو از حال همه باخبری
خبرت هست
سفره ی نان شب اینجا خالیست!؟
اشک تنهایی در چشم جوی شهر جاریست !؟
ناله ی تکرار از گل هستی را
بر سر دار فلک می شنوی!؟
قاصدک ،
گیج از فوت زمان گمشده است...
دل ِعشق در پی جور وفا خون شده است... .
کمر مادرِ شاعر خم شده است ...
خیسی سیل خطر ،
عطش خون شده است
می دانی!؟ .
.
خبرت هست حلقه ی زلف تورا
میخ مسیحا کردند!؟
رقص انگور ِزمان را
های و هوی ِتحت الانحار کردند!؟
دور سر خورشید ،
چشم بند سیاهی بستند !؟
سد تاریکی شب را
روی رقص پر ِشاپرک ِباغ شکستند!؟
شکل لبخند ِلب باغچه را
برعکس کردند!؟
باد را به جرم قتل ِسکوت
در حبس کردند!؟
پلک بگشا و ببین !
تب گیسوی زمین پشت میله ها ی زور افتادست ...
دختر شاد جنون در فراسوی حجاب پنهانست ... خشکسالی ِشعور ،
همه ی ملک طرب را خرید
نهی از منکر شب
پرده ی اراده را بر سر طاق ِتفسیر درید
در چنین زمین سرد
زیر باران فریب
نه گلی بروید و
نه بهار اید پدید
آه
دست از این خواب گرانت بردار!
نفسی کش
ارتش رنج فرارش حتمی است... .
#مه_سا_وفایی
#شعر#آگاهی #زندگی
بسيار زيبا و موثر بود