قطبِ یخ بسته ی دنیا ، پُرِ دود وُ سنگ وُ آهن.
نفس ها مرده تو سینه ، همه غرقِ اشک وُ آه هَن.
پرده ی سیاهِ غفلت ، رویِ خورشیدُ پوشونده.
این که میبینی طلسمه ، ریشه هامونو سوزونده.
همه خوابن اینجا انگار ، رنگِ روز رفته ز پندار.
تویِ این شامِ غریبون ، مؤمنی نیست بشه بیدار.
سردی بد جوری نشسته ، تویِ رنگِ خنده هامون.
تلخیِ ماتم و افسوس ، کنده غنچه لب هامون.
زهرِ ترس و ناامیدی ، رخنه کرده تو دلِ ما.
مرغِ شور و عشق و شادی ، پر گرفت از خاطرِ ما.
تو هجومِ سختِ یغما ، تویِ بهتِ مرگِ فردا.
یه ستاره حتّی کم سو ، نیست بشه تو صحنه پیدا.
همه گنجشک ها نشستن ، که کلاغ ها بد بیارَن.
پایِ یک دونه ی گندم ، جوجه هاشونو میبازَن.
تویِ خونمون اسیریم ، تویِ چهار دیواری گیریم.
تو قفس به جایِ پرواز ، تویِ فکرِ مرگِ شیریم.
بیا با هم آشنا شیم ، بیا از سرما رها شیم.
بیا با همدیگه تویِ ، شعله ی عاشقی وا شیم.
دیگه فرصتی نمونده ، کلّی حرفِ تازه مونده.
بیا تا نایی تو ریشه است ، بشیم از تنهایی رونده.
بیا از نو پا بگیریم ، بیا بال و پر بگیریم.
بیا از جغدِ بد آهنگ ، حقّمون رو پس بگیریم.
بسيار زيبا و غمگين بود
مبين مشكلات جامعه