جمعه ۲ آذر
|
دفاتر شعر غلامحسین خورشیدی متخلص به عارف
آخرین اشعار ناب غلامحسین خورشیدی متخلص به عارف
|
(چرا؟!)
با غم هجران مرا در التهاب انداختی،
همچو پروانه دلم در اضطراب انداختی!
هر کسی را بود دل بردی به بند گیسوان،
کز خط مشکین به روی مه نقاب انداختی!
گوی خوبی برده ای از خوبرویان جهان،
یک دمک چون از مه رویت نقاب انداختی!
تا چه خواهی کرد با ما کاینچنین دل می بری؟،
وینچنین سایه که خود بر آفتاب انداختی؟!
یک نظر چون پرده از رخسار بگرفتی مها،
هر چه زیبارو ز شرمش در حجاب انداختی!
گر نظر با من نبودت از چه با بوی لبت،
اینچنین در کنج میخانه خراب انداختی؟!
گر امیدی بهر دیدارت نبود ای ماه من،
دیده پر خون ما از چه ز خواب انداختی؟!
بر صراط المستقیمم خواندی و راهی شدم،
نک چنین فتانه ام در پیچ و تاب انداختی!
در پی وصل تو بودم لک نمی دانم چرا،
حور و غلمانم نمودی بر سراب انداختی؟!
من به شوق روی تو دل از دو عالم کنده ام،
"عارف"ی از دیدنت بر چه صواب انداختی؟!
غلامحسین خورشیدی(عارف)
97/3/18
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسيار زيبا و عارفانه بود