سه شنبه ۴ دی
خاک تو سر شعری از محمد خسروی فرد
از دفتر مهر نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۲ آبان ۱۳۹۶ ۱۷:۰۷ شماره ثبت ۶۰۳۵۶
بازدید : ۵۵۵ | نظرات : ۵
|
آخرین اشعار ناب محمد خسروی فرد
|
سوی من آمد زن گردشگری
روسری افتاده و خاک تو سری
از خجالت صورتم افتاده بود
او ولی در گفت و گویش ساه بود
آنچه فهمیدم من از آن گفت و گو
بهر گردش می رود هر سمت و سو
گفتم او را با اشاره از حجاب
دیدم او از ما نوشه یک کتاب
چون ندید از من کمک مجبور شد
دست من داد آن کتاب و دور شد
در ره خواندن چو سرگردان شدم
از همین رو فکر برگردان شدم
او ز من بهتر مرا فهمیده بود
رنج من را دیده و رنجیده بود
او چنین آورده بود در آن کتاب
هر که مختار است برای انتخاب
در ادامه گفته بود از اختلاس
از ربودن های شیک و با کلاس
از جوانان تنومند و قشنگ
اعتیاد و گوشه گیری و سرنگ
او سخن ها گفته بود از ازدواج
تا جدایی ها و درد بی علاج
خود فروشی ها و انواع فساد
فقر و فحشا و نبود اعتماد
چون کتاب آمد حدود نیمه ها
او سخن ها گفته بود از بیمه ها
از حضور دکتر و فرد مریض
نسخه های پر ملات و بس عریض
گفته بود از وضع بیکاران ما
دشت های خشک و بی باران ما
از وجود عده ای مدرک به دست
صنعت بی رونق و همواره پست
در ادامه گفته بود از کاستی
بانک ها و سود ها و راستی
همچنین او گفته بود از ریز گرد
از تقابل های بیماران و درد
او ز من بهتر مرا فهمیده بود
چون کتابش را به من بخشیده بود
پیش خود گفتم چنین پس آخریم
نه زن بدبخت که ما خاک تو سریم
|
|
نقدها و نظرات
|
درود و سپاس فراوان از استاد استکی
| |
|
درود و سپاس فراوان از استاد انصاری
| |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه ما