چهارشنبه ۳۰ آبان
|
دفاتر شعر طاهره اباذری هریس
آخرین اشعار ناب طاهره اباذری هریس
|
بخوان
به نام نامی همانی که گفت بخوان، بخوان!
بخوان که این عشق با خواندن آغاز شد
گفتیم و آغاز شد
خواندیم و آغاز شد
شنیدیم و آغاز شد
همین سان
همین گونه
ساده
بی تکلف
اتفاقی آغاز شد!
سکوت نکن ای همه خوبی
سکوت که میکنی
واژه ها همه می میرند
آن هم به یک مرگ مشکوک
چیزی شبیه خودکشی
آن هم دسته جمعی
این ها همه حرام است نازنین
سکوت تو
قتل این واژه ها
بیا و خوبی کن عشقم
فقط یک تمنا
یک خواهش
یک التماس
نام مرا
دوباره صدا کن عزیز دل
بخوان این من خسته را
و نام همیشه ی مرا
این کلیشه
این همیشه در تکرار
روی لب های تو که جاری شود
میشود بکرترین واژه ی تاریخ
صدای تو
نام مرا
نه نه عزیزم! سهو شد
ببخش!
تمامی مرا تازه میکند
میشود مسیحایی
جان میبخشد
آوای تو
خنکای ترانه را دارد
مست میکند
مثل یک جرعه شراب ناب
هرچند ممنوعه برای من
هرچند دست نیافتنی
مسجع است
موزون و شفاف و زلال
مثل صدای جاری چشمه در بهار
بخوان مرا تنهاترین آرزوی من
سکوت که میکنی دل همه ی عالم میگیرد
دل من میگیرد
امروز، همین حالا، همین ساعت، همین لحظه
بخوان مرا
دریاب این لحظه های رویایی بی تکرار را
بخوان
که برای چون منی فردایی در کار نیست
من سوختم در آتش لحن حزین گریه های تو
آن چنان
که خاکسترم هم نماند
و من هم نخواهم ماند
تو هم
از من و تو
از ما
حتی یک مشت خاطره
غبار گرفته
وهم آلود
سیاه و سفید هم نخواهد ماند
از این مای بدون من
توئی خواهد ماند و منی که نخاهد...
تو خواهی رفت
در امتداد همین جاده ی بی انتها
چنانکه گویی هرگز نبوده ای
و نیستی
و...
نخواهی بود.
تمام درک این خانه از تو
شاید...آری! شاید...
هرم نفس های عطرآگین درخاطر فضایش باشد...همین!
اما بخوان
بخوان بهترینِ بهترین من
تا باز چشم هایم را ببندم و کور شوم
زبان در دهان بگیرم و لال شوم
حتی
عطرت را هم نبویم
لمست هم نکنم
با سراپایم گوش شوم
تا صدای تورا با همه ی احساسم لمس کنم
عطر صدای تورا با دمی بکشم به این ریه های بی نفس
و دیگر نفس نکشم
بمیرم
تا زندگی ذخیره کنم برای روزهای...
نه...! نمیگویم...بر زبان نمی آورم!
تا جریان سیال صدای تورا ببینم و عاشق تر شوم...
تو میدانی...من کمی ظاهر بینم آخر!
که مباداهایم را با صدای تو سخن بگویم
بگذار نبض این لحظه با صدای تو بزند
آوای تو که نباشد ای همه هستی
دست خودم که نیست
همه ی من میخواهد که نباشد
بودنم ساز نبودن کوک می کند
قلبم
ضرب آهنگش
خارج میزند
فالش است
می دانم
می دانم که تقصیر از من است
از آن اولش هم
عشق تو در طالعم بود
توی فنجان های قهوه ام بود
ردپاهایت
می آمدی یا می رفتی؟!!!
شعله های این آتش که در خرمن جانم افتاد هم
بود و خودت نه
نبودی
سهم من نیستی
نبودی
صدایت هم
میدانستم این را
من کجا و سیب سرخ
دیوانه کجا و چون تو مهتابی
ولی باز دلم را بستم به ضریح ناممکن ها
عشق بی منطق است زیبا!
نگهت نمیدارم اینجا
کنار خودم
من که زندان بان نیستم
آن هم برای توی رهاتر از نسیم
تو خواهی رفت
من می مانم و
می سوزم در آتش حسادت
وای که چه سوختنی!
برای من اگرچه مرگ است
این که غیر از منی
لمس کند نوازش نگاهت را
دست بکشد میان شب مواج موهایت
یا که بال و پر بگیرد در آسمان نگاه آبی تر از آئینه ات
اینکه تو کسی را...
نه! غیرتم مرا خواهد کشت
قطره قطره
نمنمک
آرام و در ورای بلندترین سکوت
اما
صدایت را که مدعی بشنود
برای من از مرگ بدتر است
چرا که نه
میشود که مرگ هم بشود رویای شیرین قبل از خواب
محال و دست نیافتنی
چونان تو!
بگذریم
فصل کوچ پرستوهاست عمرم
فرصت تمام شد
این جا
همین سطر
آخر خط است برای من
آخر یک خط صاف و سفید
روی یک صفحه ی سیاه
بعد بوق ممتد
خط صفر!
و آغاز تازه ای برای تو
من
تو
بی اینکه امیدی به ما شدنمان باشد
بدون بی نهایتی حتی
که دو خط موازی سرنوشتمان
آنجا برسند به هم
می خواهی بروی
برو نازنینم
برو
به سلامت
اما قبل رفتنت
بخوان
بخوان برای آخرین بار
که بعد تو من گم میشوم میان خاطراتی که نبوده
نیست میشوم
در هست تو با دیگری
از من هیچ نخواهد ماند عشقم اما...
تو بخوان
"تنها صداست که می ماند"
#طاهره_اباذری_هریس
#تنهاصداستکهمیماند
#نامهایبهزیبا🦋
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.