سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 14 مهر 1403
  • روز دامپزشكي
2 ربيع الثاني 1446
    Saturday 5 Oct 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      شنبه ۱۴ مهر

      ای خزان

      شعری از

      دکتر علی حیدری معاف ( فریاد )

      از دفتر دفتر نخست نوع شعر

      ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۰ ۲۲:۰۱ شماره ثبت ۵۶۹۳
        بازدید : ۱۲۵۴   |    نظرات : ۷

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر دکتر علی حیدری معاف ( فریاد )
      آخرین اشعار ناب دکتر علی حیدری معاف ( فریاد )

       

       

      ای خزان

      -      - - - -

       

      با توام فصل خزان !!

      لحظه ای تا سخنم را گویم

      زوزه ی سرد مکش

      بنگر!!

       سیلی سرد تو بی برگ نهادم برجا

      و به جانم زده ای

       سردی و رخوت ایام پریشانی را

      من درخت کهنم

      من کجا و علف خشک کجا

      برگ و بارم کندی

      روی خشکیده نهادی برجا

       و نمیبینی

       این شهد حیاتست که در من جاریست

      در دلم میل شکفتن باقیست

       ریشه ام در دل خاک

      همچنان در عطش آب تکاپو دارد

      آه ای فصل خزان !

       که به هر سال ز  ره می آیی

      دوست داری

      که بمیرد هوس دیدن خورشید و نظر بازی او

      در دل غمزده ام

       اینچنین است که با نعره ی باد

       برگها را به زمین می ریزی

      با تنی لخت خجل از نظر خورشیدم

       اینچنین است که در خواب روم

      تا سرانجام بهار آید و بیدار شوم

      از تکاپوی حیات

      از نوایی که در اعماق زمین

      ریشه ام را  به سر سفره ی پر مهر زمین می خواند

      ای زمین مادر من  عشق من   هستی من

       ای خزان !!

      باز گشتن به بهار

      نغمه ی شادی بلبل که بنازد گل ناز

      گرمی پرتو خورشید به هر برگ تنم

      صبر و آسایش هر عابر خسته به برم

      دیدن دست به دست خواندن عشاق جوان

      شوق امواج حیات

      همه ی جان من است

       

      تا که این شوق مراست

      دل من بی خبر از رنج و بلاست !!

       

      علی حیدری معاف1388/10/14

       

      ۰
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      1