کاش روزی که گفت بابایم ، زن بگیر ای پسر _نمیخواهم
گفته بودم سریع و _در شرحش : بی خیالش پدر ! نمیخواهم
آسمانی کنم برای خودم ، هرکجا میروم همین رنگم
پر فروغ و ستاره بارانم ، چه نیازی ؟ ! قمر نمیخواهم
در بهشتی خوشم ولی زنها ، طالب سیب و حکم اخراجند..
جان بابا بزرگمان «آدم » !! _حضرت بوالبشر_ نمیخواهم
دشمن من که نیستی بابا؟ پس چرا توی چاه میبری ام
زندگانی بدون آزادی ؟! الحذر! الحذر !!نمیخواهم !
نقش لبخند روی لبهایم ، برق شادی است توی چشمانم
عاشق شعر های طنز و ترم ! چشم پر اشک و تر نمیخواهم
ساکن شهر بی خیالی و، در خیابانِ «هرچه باداباد»
سمت بن بستها مرا نکشان ، که شوم در بدر ... نمیخواهم
شاه خود هستم و گدای خودم ، زندگی پا به پای من شاد است
وعده های غذایی ام خوب و دِسِرِ مغز خر نمیخواهم !!
این سر سالم و سلامت را ،دستمالش چرا ببندم ؟ هان ؟
راضی از روزگار خود هستم _ بیخودی درد سر نمیخواهم
وای اما نگفتم اینجوری ! نیش بازم کنار گوش آمد
گفتم از قهوه تلخ تنهایی ، قهوه را بی شکر نمیخواهم
ناگهان و سریع قافیه را باختم تا که اسم زن آمد
مرد آخر مکملی خواهد !!!! کره ی بی عسل نمیخواهم!
هول کردم سریع گفتم _ها_ جای یکی سه زن بگیر برام !!
گفت : فعلا یکی و بعد ازآن می زنی توی سر ... نمیخواهم..........
خاک عالم !!!! اگر که همسر من ، شعر پر سوز بنده را خواند
میشوم محو از زمین و زمان ، بی نشان و اثر ... نمیخواهم
موشهایی که توی دیوارند ، شعر من را براش میخوانند
میزند ،میکشد ، و میگوید ، مرگ لطفا !! شووَر نمیخواهم
از کتایون و مهوش و سیما ، مریم و نازنین و افسانه
مهرنوش وگلایول و ساغر ، دیگر اصلا خبر نمیخواهم!!!!
عشق من یک ! فقط زنم باشد ، سایه ی مهرِ بر سرم باشد
هیچکس را به غیر همسر خود _چون ندارم جگر_ نمیخواهم
#محمدرضا_بهرامی
بسی خندیدم
به یاد کمپین #نه_به_خشونت_علیه_مردان افتادم
دستمریزاد که باعث انبساط خاطر شدید