قدیسه ی شب زنده دار چشم بادامی
محبوبه ی بودا و هم پیمان سلمان ها
کشف و شهود خواجه عبدالله انصاری
نثر مسجع در مناجات مسلمان ها
گلخنده های ریز ریز چادر خورشید
ساتی گیسو مشکی افسانه ی هندو
گردآفرید قصه ی فردوسی طوسی
بانوی دلخواه سیه چشم کمان ابرو
من سال ها در کوچه های شهر تو گیجم
صیدم که هرجا در پی بند تو می گردد
این یک جنون است و جنون من تماشائیست
چشمم به دنبال شکرخند تو می گردد
شیراز من در دوره ی زند وکیلی تو
قاجاریه از کرده های خود پشیمانند
من دشت سبز ارژنم با من مدارا کن
قلب من و دریاچه اش هر دو پریشانند
چادرنشین ترکمن صحرای بی اسبم
در خواب هایم اسب میرانی تو در صحرا
پای برهنه میدوم دنبال اسب تو
پای پیاده می گذارم سر به هر صحرا
سبزی و بالاپوش گلدارت تماشائیست
انگار دامان تو شالیزار گیلان است
تو یک گلستان روی بالاپوش خود داری
یک زلزله که شاهد آن خاک کرمان است
ایران دگر اسکندری در خود نخواهد دید
من صد ستونی ناب و بی تمثیل خواهم ساخت
وقتی تو باشی در حصار شوش هم روزی
من معبدی مثل چغازنبیل خواهم ساخت
با من بمان سبزینه پوش خطه ی الوند
بالا بلند سر بزیر چشم بادامی
رؤیای شب های غم انگیز زمستانم
جام شراب سرخ من در بزم خیامی
سردار بی سرباز میدان نبردم که
مغلوب کردی لشکر چابک سوارم را
حتی اگر شهر مرا درهم نکوبی هم
تسلیم خواهم کرد دیگر ذوالفقارم را
با تو سبیه فاتح جنگ کرملین ام
مردی که تنهایی شبیه هیچ مردی نیست
در سینه اش صدها ستاره میدرخشد باز
دیگر به فکر هیچکس با او نبردی نیست