من کیستم؟
من خودم را نمی شناسم!
شاید من...
شاید من،مردی باشم که فردا می میرد
یا کودکی که دیروز به دنیا آمده
شاید من سربازی فراری از میدان جنگ باشم
شاید هم فرضیه ی "آبها همه به یک سو می روند"
از من باشد
یا کتاب فروشی باشم که حافظ را دیدم
شاید من...
هرکس باشم!
اما من کیستم؟
این سوال را من از دنیا پرسیدم
گل و آب هردو مرا میشْناختَند
نمی دانم چطور اما
اهل هستی،همه مرا می شِناسَند
تکه ابری که باران می ریخت
درختی که سعی داشت سایه اش را
روی سر کفتری تنها بندازد
او هم مرا می شِناسد
کفتر نیز!
مرا حتی...
ذره گیاهی که تازه از خاک بیرون آمده
می شِناسد
قطره آبی که روی زمین مانده
مرا سنگی که در لابلای شن ها قایم بود هم
می شِناسد
اما من...
سروی از دور مرا "دور" صدا زد
مورچه ای اما
مرا "نزدیک"
از گرگی شنیدم که مرا "میش" صدا زد
مردی مرا "برادر"ش خواند
من کسی را دیدم "بنده"صدایم زد
کوهی مرا "کوچَک" صدا کرد
من زنی را دیدم
مرا "من" صدا زد
اما مگر من کیستم؟
من خودم را نمیشناسم!
چه کسی بود مرا "آدم" صدا زد