جان سخت

بوسیدن لبهای سرخت کار سختیست
نادیدن عشقت عزیز انکار سختیست

با یاد لبهای تو آتش آفریدند
جنگ میان عقل و دل پیکار سختیست

گفتی که دیگر در دلم جایی نداری
گفتم فقط یادم بکن این کار سختیست!؟

گفتی نمیخواهم دگر رویت ببینم
گفتم که باشد ، بعد از این اصرار سختیست

دیگر ندارم در سرم شوق وصالت
در خود شکستم خود همین ، کم کار سختیست؟

رفتم ، نمی یابی دگر روح و تنم را
شوق دوباره دیدنت پندار سختیست