سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        درد دل ..

        شعری از

        جواد مهدی پور

        از دفتر کلک عشق .. نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۹ فروردين ۱۳۹۵ ۱۱:۰۷ شماره ثبت ۴۶۴۵۸
          بازدید : ۲۳۵   |    نظرات : ۲۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر جواد مهدی پور
        آخرین اشعار ناب جواد مهدی پور

        بسمه تعالی
         
        همیشه درد دلم را به دوست می گویم
        هر آنچه در نظرم آرزوست می گویم
        بگیر دست مرا عاشقانه  با من باش
        که حرف های دلم را به دوست می گویم
        تو آبروی منی   آب روی تو جاریست
        به آب و آینه هم   آبروست ، می گویم
        برایت امشب از آن راز   پرده بردارم
        سخن از آنچه درون سبوست  می گویم
        تو راز دار منی   محرمانه در خلوت
        برایت آنچه که سرّ مگوست  می گویم
        چقدر سینه ی او   دلکش و مسیحایست
        از آنکه دار من   آغوش اوست ، می گویم
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۱۶:۱۷
        خندانک خندانک خندانک دروداستادعزیز
        مجنون ملایری
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۰۴:۵۹
        با سلام بسیار خوب سروده اید موفق باشی
        عباس زارع میرک آبادی
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۰۵:۰۶
        درود بر استاد مهدی پور عزیز
        بی نقص ، زیبا و پر از حرف
        حظ می برم از سروده های شما

        همیشه درد دلم را به دوست می گویم

        هر آنچه در نظرم آرزوست می گویم

        بگیر دست مرا عاشقانه با من باش

        که حرف های دلم را به دوست می گویم
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        جعفر جمشیدیان تهرانی
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۰۵:۲۲
        خیلی زیبا و لطیف
        افرین ها
        خندانک خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۰۵:۲۸
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما استاد عزیز
        بسیار عالی و بی نقص
        مرحبا
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        سعید علی زاده
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۰۶:۱۶
        سلام
        بسیار بسیار زیباست
        دست مریزاد
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        علیرضا کاشی پور محمدی
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۰۶:۵۵
        آفرین به شما
        کیفورم کردید
        خندانک خندانک خندانک
        سيده فاطمه سيدپور (سپيده)
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۱۰:۱۸
        سلام بزرگوار
        بسيار عالي و خوش آهنگ
        لیلا باباخانی (سما الغزل )
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۱۱:۰۵
        باسلام دوست گرامی غزلتان برآمده از دل بود ولاجرم بر دل نشست
        بیت پنجم بسیار زیبا بود هزاربار خواندمش
        پیروز باشید شاعر عزیز
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۱۲:۴۸
        خندانک خندانک خندانک
        سلام و درود بزرگوار
        بسیار زیباست
        خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۱۵:۲۵
        ................ خندانک خندانک خندانک .......................
        بسیااار زیباااااا خندانک خندانک خندانک
        ................ خندانک خندانک خندانک ..........................
        تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:

        بزرگی می گفت: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.
        اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.
        او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
        دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.
        گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
        سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟
        کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت : تو که شیخ شهری بگو که این
        روشنایی کجا رفت؟
        چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد.
        گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
        گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو
        چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری!؟

        یادمان باشد...
        نیره ناصری نسب
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۱۵:۵۶
        درود بزرگوار

        زیبا و دلنشین درود بر قلمتان خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6