جمعه ۹ آذر
|
دفاتر شعر محمد علی سلیمانی مقدم
آخرین اشعار ناب محمد علی سلیمانی مقدم
|
ديشب از ذهنم خيالاتي گذشت
گويمت بر من چه حالاتي گذشت
از غمِ بد عهدیِ گردونِِ دون
اين دلِ صد پاره ديدم غرقِ خون
بينِ مردم كينه بودي سر به سر
عشق، کمبودِ بنی نوعِ بشر
چشم ها گريان و جان پر رنج بود
دوستی، کمياب همچون گنج بود
زندگي ميگشت بر چرخِ دروغ
گردنِِ حقّ و عدالت زيرِ يوغ
راستي چون گوهري ناياب بود
ديده ي حق بينِ مردم خواب بود
وصلِ ياران آرزويي بس محال
باده نوشيدن بُدی خواب و خيال
نغمه های عاشقی بی رنگ بود
بينِ نيکی و پليدی جنگ بود................
شب چنان گيسوی مه رويان دراز
بود و من درگيرِ صدها رمز و راز
اندک اندک خواب ما را در گرفت
خستگی چشمان ما در بر گرفت
خوابِ خوش بر ديدِگانم چيره شد
چشمهايم نقطه اي را خيره شد
يافتم خود را به جايي با صفا
در كنارِ دلبري شيرين ادا
سرخوش آنجا بر لبِ جويي بُدم
ميهمانِِ يارِ گل رويي بُدم
صد چو ما بودند گردِ يكدگر
با نگار و يارِ خود سوي دگر
جملگي بنشسته با هم شادمان
عشق بودي بينِ آنان آن زمان
ديدم آنجا مردمان خندان همه !
هم بشر هم جانور، انسان همه !
جمله گرگان، مهربان با ميش ها !
بود شاهان را غمِ درويش ها !
خواستم باور كنم تا دوستان
با كمي ترديد و شك، اين داستان
نغمه ای آمد مرا ناگه به گوش :
شد سحر برخيز و بهر كار كوش !
سليمانی مقدم قاينات 24-08-1393
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
دوستی، کمياب همچون گنج بود
زندگي ميگشت بر چرخِ دروغ
گردنِِ حقّ و عدالت زيرِ يوغ
راستي چون گوهري ناياب بود.
حضرت دوست اثر ارزشمندتان را خواندم و استفاده بردم از زلال احساستان