سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 4 آذر 1403
    23 جمادى الأولى 1446
      Sunday 24 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۴ آذر

        مرید کوی عشق

        شعری از

        احمد رشیدی مقدم (گمنام)

        از دفتر دلسروده ها نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴ ۱۲:۵۳ شماره ثبت ۴۳۹۱۵
          بازدید : ۴۸۱   |    نظرات : ۱۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر احمد رشیدی مقدم (گمنام)

        مرید کوی عشق
        مرا بکوی خودت راه ده که از مریدانم
        بغیر کوی تو هر جا دگر چو زندانم
         
        مقیم کوی تو بودن مرا هوس باشد
        بجلوه ای زرخت دولتی فراوانم
         
        جمال خویش نشان ده که سخت مشتاقم
        غبار راه تو را میکشم بچشمانم
         
        بیا زلطف مرا یک شبی تو مهمان کن
        نوازشم بنما آن دمی که مهمانم
         
        من از فراق تو شبها زخواب بر خیزم
        زسینه آه بر آرم زچشم گریانم
         
        مرا که دیده براهت مدام میباشد
        در انتظار بماندم هنوز میمانم
         
        تو جای خویش بکو هدهدی که غایب بود
        زقدرتت تو بگو همچنان سلیمانم
         
        شنیده ام که نظر میکنی مسلمان را
        عنایتی تو بمن کن که من مسلمانم
         
        مرا بعشق خودت بسته ای بزنجیرم
        نیاز نیست به بندم کشی ، که حیرانم
         
        هزار بلبل شوریده عاشقت باشد
        منم چو عندلیب زعشقت غزلخوانم
         
        ز آشنا شدنت بخت ؛ یار من باشد
        بفال نیک گرفتم چو ماه تابانم
         
        مرا دلی که همیشه بعشق میسوزد
        برای سوختن آن دل همیشه نالانم
         
        سپیده دم گل رویت شکفت با خنده
        به غنچه گفت که من هم شمیم افشانم
         
        بعشق دیدن رویت دلم هوس دارد
        برای اینکه به ( گمنام ) گفته ای جانم
        جمعه بیست پنجم دیماه نود چهار.
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        آلاله سرخ(سیده لاله رحیم زاده)
        شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۴ ۱۹:۲۰
        خندانک خندانک خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴ ۱۶:۳۶
        دروداستاد عزیز
        جالب و زیباست خندانک خندانک خندانک
        امیر جلالی( ا م دی )
        شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۴ ۱۲:۱۶
        مرا بعشق خودت بسته ای بزنجیرم
        نیاز نیست به بندم کشی ، که حیرانم
        عاشق او بودن یعنی فنا... فنا فی الله...
        شاعر گرامی ، دوست و سرور عزیزم بسیار خالصانه و مریدوار اثری از خود بجا گذاشت که بسیار زیبا و دلنشین و پر معنا است... درود بر شما خندانک
        علیرضا کاشی پور محمدی
        يکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴ ۰۴:۵۳
        خندانک خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        يکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴ ۰۶:۲۸
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما
        زیبا مثل همیشه
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        فرهاد مهرابی
        يکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴ ۱۴:۳۸
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک

        سلام گمنام بزرگوار
        شعر زیبایی سرودید
        درود بر شما

        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        يکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴ ۱۵:۳۰
        .................. خندانک خندانک خندانک ......................
        درود بزرگوار خندانک خندانک
        زیباااا سرودید خندانک خندانک خندانک خندانک
        .................. خندانک خندانک خندانک .....................
        در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد، هر چه کرد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد؛ تا اینکه فکری به سرش زد… به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت: قیمت جهنم چقدر است؟

        کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟! مرد دانا گفت: بله جهنم. کشیش بی هیچ فکری گفت: “۳ سکه” مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید. کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت:
        “سند جهنم” مرد با خوشحالی آن را گرفت. از کلیسا خارج شد، به میدان شهر رفت و فریاد زد:
        من تمام جهنم را خریدم، این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید، چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نخواهم داد!
        فریبا غضنفری  (آرام)
        يکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴ ۲۲:۱۱
        بسیار تاثیر گذار و زیبا .... درودها بزرگوار خندانک خندانک خندانک
        عباس وطن دوست
        دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴ ۰۸:۲۵
        خندانک
        سلام

        درود بر شما و احساس زیبایتان

        ذوق و احساس نابتان قابل تقدیر است

        خندانک ...................درود..................... خندانک
        مسعود احمدی
        دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴ ۱۰:۴۷
        خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک

        درود بر شما .
          مرتضی اربابی حکم ابادی (مسیح)
        دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴ ۱۵:۰۵
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود
        مانا باشید خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6