يکشنبه ۲ دی
این شهر شعری از اصغر زند
از دفتر دفتر نخست نوع شعر قطعه
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴ ۱۷:۴۴ شماره ثبت ۴۳۶۹۴
بازدید : ۶۶۲ | نظرات : ۷
|
|
بده یک جرعه آب این تشنه ی خونین عشقت را
بکش بیرون ز قلبم دشنه ی خونین عشقت را
خلاصم کن از این کابوس و حشتناک تکراری
که هرشب می تند بر حلق خوابم دار بیداری
تصور می کنم تابوت شهری می کشم بر دوش
پر از اجساد بی چشم و زبان ببریده و بی گوش
تو دیگر خوب می دانی که اینجا جای ماندن نیست
قفس هم بهتر از اینجا که حتی جای خواندن نیست
تباهی چون خوره کرده سرایت بر تن این شهر
عفونت می چکد از سنگ و چوب و آهن این شهر
پیاده رو پر است از ازدحام سایه هایی سرد
نشسته بر درختان خیابان هم غبار درد
تلاقی کرده پوچی با مسیر زندگی کردن
شبم زندانی و روزم اسیر زندگی کردن
دراین اوضاع ناجوری که بادا شد مباداها
سیه شد هرچه امروزم به فکر تلخ فرداها
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
سروده زیبایی است
ولی با مفهوم آن موفق نیستم