با فصل ها
از آسمان دلم می گذرند
یاد با تو بودن ها
همچون غازهای وحشی
ناگزیر غریزه رفتن
به مقصد دریاچه کبود بغض
در شب ابریشمی گیسوانت
دلیل سیاه مستی من
عطر عمق خلوت با تو بود
کوچه های خیالم
تن داده بودند به چراغانی
کوه لالایی باران می خواند
بر دامن دشت ، مهتاب ناز تو گل کرده بود
چه عشقی بنام ما در رود شب جریان داشت
زنبورها عسل به دهان عروس رازقی می گذاشتند
و قمری،
ساز خوشبختی بابونه را روی سبز تپه می نواخت
من تا دور دست های دور
تا تنور سرخ لب خورشید
تا انتهای سینه پر فلس هیاهوی دریا
بادبان قایق خواب تو را می رقصاندم
چشم هایم بر رد پای صدای تو می دوید
با پیشانی اش را بر بال پرستو می گذاشت
تا تقدس راز تو را دریابد
هر دم نوزادی درون سینه ام
آغوش نامت را بهانه می گرفت
نگاهم در چشم تو سرازیر بود و
نفسم ...
در گلوگاه پر نبض گردنت
زمین گیر می شد
چشمم به آسمان دخیل بسته است
ای غازهای وحشی
اگر فصل آمدن شد
به مرداب دلم سری بزنید
امیر جلالی